...

۱ نظر
گزارش تخلف
.
.

یه دنیایی شبیه همین دنیا بود سرسبز و زیبا همه چیزش شبیه این دنیا بود همه چیز های این دنیا رو هم داشت از هر نوع موجودی تو این دنیا تو اون دنیا هم بود جز انسان ...بالای یه کوه یه درختی بود تک و تنها وسط یه یه بیابون ... درخت سالها بود اونجا تک و تنها بود هر از گاهی موجود زنده ای که از اون اطراف رد می شد درخت رو که می دید می اومد زیر سایه اش استراحت می کرد و این باعث می شد برای مدت هر چند کوتاه درخت خوشحال بشه که تنها نیست .. اون انقدر تنها بود که دوست داشت دارکوبی بیاد و تنه شو سوراخ کنه و داخلش لونه بسازه و بچه داره بشه که اون دیگه حس تنهایی نکنه ولی خب این یه ارزوی محال بود چون اونجا یه بیابون خشک و بی اب و علف بود حتی میوه هم نداشت که موجود زنده ای بخاطر میوه اش پیشش بیاد دوست داشت شبیه بقیه موجودات دیگه پا داشته باشه و از اونجا بره پیش بقیه درخت ها که دیگه تنها نباشه ...دوست داشت گریه کنه از تنهایش ولی چشم نداشت دوست داشت به موجوداتی که یه وقت های می اومدن زیر سایه اش بگه خیلی تنهام هر چند وقت یبار بهم سر بزنید دوست داشت میوه ای داشته باشه که بقیه موجودات زنده دیگه بخاطر میوه هاش هم که شده پیشش بیان و اون تنها نباشه تا اینکه فرشته زندگی که می بینه درختش خیلی تنهاست خیلی ناراحت میشه به اون می گه بعد اینکه زندگیت تو این حالت تموم شد تو رو به ارزوت می رسونم درخت از این حرف فرشته خیلی خوشحال شد سالها گذشت درخت به اخرهای عمر خودش رسید و خشک شد وقتی خشک شد از داخل تنه خشک شده از داخل تنه خشک شده درخت موجودی شبیه انسان بیرون اومد موجودی جذاب و کوچولو اون همه چیز رو بخاطر داشت خیلی خوشحالم بود ولی چون برای سالها تنها بود و هیچ‌وقت نتونسته بود گریه کنه با اینکه خیلی خوشحال بود شروع می کنه به اشک ریختن و فریاد زدن ساعتها گریه کرد بعد از جاش بلند شد فرشته براش یه پرنده می فرشته و به اون می گه دنبال اون بره با کمک اون می تونه از اون بیابون خارج بشه چون درخت که الان انسان بود کل عمرش رو یه گوشه بود و جای دیگه نرفته بود چون نمی تونست بره بعد چند ساعت که دنبال اون پرنده راه رفت به یه دشت سرسبز پر از درخت پر از موجودات زنده رسید اون خیلی خوشحال شد که دیگه تنها نیست

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

...

۰ لایک
۱ نظر

یه دنیایی شبیه همین دنیا بود سرسبز و زیبا همه چیزش شبیه این دنیا بود همه چیز های این دنیا رو هم داشت از هر نوع موجودی تو این دنیا تو اون دنیا هم بود جز انسان ...بالای یه کوه یه درختی بود تک و تنها وسط یه یه بیابون ... درخت سالها بود اونجا تک و تنها بود هر از گاهی موجود زنده ای که از اون اطراف رد می شد درخت رو که می دید می اومد زیر سایه اش استراحت می کرد و این باعث می شد برای مدت هر چند کوتاه درخت خوشحال بشه که تنها نیست .. اون انقدر تنها بود که دوست داشت دارکوبی بیاد و تنه شو سوراخ کنه و داخلش لونه بسازه و بچه داره بشه که اون دیگه حس تنهایی نکنه ولی خب این یه ارزوی محال بود چون اونجا یه بیابون خشک و بی اب و علف بود حتی میوه هم نداشت که موجود زنده ای بخاطر میوه اش پیشش بیاد دوست داشت شبیه بقیه موجودات دیگه پا داشته باشه و از اونجا بره پیش بقیه درخت ها که دیگه تنها نباشه ...دوست داشت گریه کنه از تنهایش ولی چشم نداشت دوست داشت به موجوداتی که یه وقت های می اومدن زیر سایه اش بگه خیلی تنهام هر چند وقت یبار بهم سر بزنید دوست داشت میوه ای داشته باشه که بقیه موجودات زنده دیگه بخاطر میوه هاش هم که شده پیشش بیان و اون تنها نباشه تا اینکه فرشته زندگی که می بینه درختش خیلی تنهاست خیلی ناراحت میشه به اون می گه بعد اینکه زندگیت تو این حالت تموم شد تو رو به ارزوت می رسونم درخت از این حرف فرشته خیلی خوشحال شد سالها گذشت درخت به اخرهای عمر خودش رسید و خشک شد وقتی خشک شد از داخل تنه خشک شده از داخل تنه خشک شده درخت موجودی شبیه انسان بیرون اومد موجودی جذاب و کوچولو اون همه چیز رو بخاطر داشت خیلی خوشحالم بود ولی چون برای سالها تنها بود و هیچ‌وقت نتونسته بود گریه کنه با اینکه خیلی خوشحال بود شروع می کنه به اشک ریختن و فریاد زدن ساعتها گریه کرد بعد از جاش بلند شد فرشته براش یه پرنده می فرشته و به اون می گه دنبال اون بره با کمک اون می تونه از اون بیابون خارج بشه چون درخت که الان انسان بود کل عمرش رو یه گوشه بود و جای دیگه نرفته بود چون نمی تونست بره بعد چند ساعت که دنبال اون پرنده راه رفت به یه دشت سرسبز پر از درخت پر از موجودات زنده رسید اون خیلی خوشحال شد که دیگه تنها نیست