عاشقانه'ای پژمرده"کپشن،دلنوشته"
هرگز آرام نمیگرفت"
چشمانِ چرخان'ام"
نفس'هایِ نامنظم'ام"
همهمه'یِ سنگین'اشان"
قطراتِ آب؛بی وقفه میچکیدن"
لذتِ بودن در سکوت،از من گرفته شد؛آن هم در کنارِ او"
ولی اما؛"
چطور ندید؟"
عرقِ سرد'ای که از صورت'ام میچکید"
دستان'ام که یخ زده بودند"
چطور ندید؟"
نفس نفس زدنم را"
چطور ندید؟..."
آه!؛
-لبخند-
دستان'اش را در دست'ام؛وجود'اش در قلب'ام؛نگاه'اش که خود'ام را در آن میدیدم؛
هیچ یک،مالِ من نبود:>"
در آن اتاق،من بودم و تو و ذهن'ات که سرتاسر'اش پر شده بود از باغِ گل'ای با غنچه تازه"
برایِ آن گلِ قرمز'ای که،عاشقانه منتظر بود یکبارِ دیگه مزه'یِ آبِ تازهِ در دست'ات را بچشد،دیگر جا'ایی نبود؛"
عاشقانه،پژمرده'ام کردی و دل'نگرانِ آن غنچه نوشکفته"
همان'ای که خود'ام را در او میدیدم"
آرزو میکنم؛که ای'کاش،گلِ ابدی'ات شود"
و روز'ای بگوید:
به قول'ات عمل کردی:>"
نظرات (۶)