کپ؟
این مردم را میبینی باران؟
همه شان دلتنگند!
بعضی هایشان دلتنگ نداشته ها
و بعضی از آنها دلتنگ داشته های دور!
تو گمان میکنی او داشته ای دور است؟
اشتباه میکنی! او از همان اول هم جزو نداشته هایت بوده است!
و چه گناهی والاتر از دلتنگی برای نداشته ها؟
رهایش کن باران...
زیرا که آدمی باید بیابد معنای حقیقی رها کردن را،
کسانی وارد زندگی ات میشوند، با تو بازی میکنند، ذهنت را میان دستانشان میگیرند...و...نکند انتظار پایان خوبی را داری؟
اینجا شهر پرنسس ها نیست باران،شاهزاده با اسب سفید هرگز قرار نیست به دنبالت بیاید،اگر هم بیاید برای کشتنت آمده! نه نجات تو! و چه بسیارند آدم های سفید پوشی که جز تاریکی چیز دیگری در وجودشان ندارند!
رها کن دخترکم!
رها کن...
-aurora
نظرات (۵۶)