♥ قسمت پنجاه و هشتم فیک رها شده ♥
داشتم حرفاشو برای خودم معنی میکردم که حس کردم دستامو چفت کرد به همو بیشتر به درخت فشارم داد با ترس نگاش کردم که دیدم هر لحظه صورتش نزدیک و نزدیک تر میشه با تمام توانم چنان جیغی زدم که پرده ی گوش خودم پاره شد دنیل با عصبانیت حلم داد کنار و اومد سمتم
دنیل : ببین خودت کرم داری وگرنه من میخواستم یه تنبیه کوچیکت کنم اما حالا که اینجوری کردی جزاشو ببین
...
نظرات (۲۰)