2025-10:10..
هوای برفی و شیر قهوه و موزیک>>✨️
قو، شبح سپید و نفرینشده، روی سطحِ سردِ دریاچه سر میخورد، جایی که آب، آخرین اشکهای عشق را در خود بلعیده است. روزی آواز خواند، روزی آسمان را در آغوش کشید، اما عشق، همچون تیغی پنهان در گلویش نشست-زخمی که دیگر هرگز التیام نمییابد>>
حالا دیگر پرواز نمیخواهد. بالهایش، که روزی باد را میشکافتند، سنگین از اندوهاند. تنها بر آب میلغزد، بیمقصد، بیصدا، جز نغمهای که در دلِ شب، همچون مرثیهای گمشده، پژواک میشود. معشوقش دور است، خاطرهای محو در تاریکی، و قو تنها مانده است.
با عشقش، با زخمهایش، با سرنوشتی که جز خاموشی نیست.
آخرین آوازش در مه میپیچد، آرام، لرزان، مثل وداعی که هیچگاه گفته نشد. و سرانجام، در زیباییِ بیرحمانهاش، در اندوهِ بیپایانش، در سکوتِ دریاچه، محو میشود جاودانه، برای همیشه.
-رویاهای شیرین من
نظرات (۵۹)