...
قرار بود را جب این موضوع انشاء بنویسه در اینده می خواهید چکاره بشوید
داشت تو خیابون مسیر برگشت به خونشون رو طی می کرد و به این فکر می کرد که چیکاره بشه
که یه پیرمرد رفتگر می بینه که نشسته بود رو چمن پارک و داشت ساندوچی که خریده بود رو از کیسه نایلونی در می آورد و اروم می گفت پیشی پیشی بیاید و بعد چند لحظه یه گربه که دست چپش زخمی شده بود با بچش میان کنارش و اون هم که داشت تکه های گوشت ساندویچش رو در می اورد اون بخش های از نون که چربی گوشت بهشون چسبیده بود براشون جدا می کنه و می زاره رو یه نایلون برای اونها و بعد ساندویچشو دوباره می پیچه و شروع می کنه به خوردنش پسره از اون پیر مرده خوشش اومد از مهربونیش
چندروز بعد تو کلاس همه داشتن انشاء هاشون رو می خوندن
هر کدومشون یه شغلی می گفت
می خوام قاضی بشم
میخوام دکتر بشم
می خوام یه بازیگر معروف بشم
می خوام یه تاجر بشم
می خوام مهندس بشم
بعد نوبت به اون می رسه
شروع می کنه به خوندن و همین که می گه می خوام رفتگر بشم هم معلمش هم کل دانش آموزای دیگه شروع می کنن به مسخره کردنش بعد معلمه با حالت تمسخر و خنده بهش می گه این شغل که اینده نداره کسی ادم حسابت نمی کنه ها بهتره به یه شغل دیگه فکر کنی که وسط حرفای معلمش هر کدوم از دانش آموزها برای مسخره کردن یه چیزی می گفتن مثلا اقا اجازه دست فروش بشه بهتر نیست یا یکی دیگه می گفت نه کارگر بشه بهتره نه بهتره بیاد سرایدار خونه ما بشه و همینا رو می گفتن و می خندیدن به اون
و بعد معلمه به اون می گه برگه انشاشو بزاره و دیگه نخونه اون رو برای معلمش بزاره رو میز چون می خواست بعدا اونو بخونه و به حماقت شاگردش بخنده
فردا که میشه و اون دوباره به طرف مدرسش حرکت می کنه همینکه به در ورودی مدرسه می رسه معلمش رو می بینه که یه برگه کاغذ دستشه و انگار منتظره کسیه
همین که پسره رو می بینه میاد طرفش و بعد رو زمین می شینه و ازش معذرت خواهی می کنه
بعد بهش می گه تو نوشتی دلیل این انتخابت همون پیرمرده بود و به این خاطر گفتی که اون با اون وضعیت نداریش بفکر یه حیون گرسنه و بچش بوده بعد سرشو پایین می گیره و می گه همیشه به این فکر می کردم تو این دنیا پر از ادمهای هست که بهتر بود نباشن چون با بودنشون فقط به دنیا گند می زنن چون ذاتشون خراب بوده و همیشه منافع خودشون رو تو اولویت داشتن بدون اینکه به چیز
نظرات (۱)