به نام چشمانی که دنیایم را تاریک کرد . . .
اری . . . چشمان تو زهری بود که چکه چکه بر قلبم ریخت و در رگ هایم خون شد . . . حرفایت شلاقی برو تن روحم . . . و اعمالت زندانی برایم قلبم است . . . بارها به اغوش مرگ پناه بردم تا ارامم کند اما او مرا پس میزند . . . گویی دنیا مرا محاکمه میکند . . . به جرم عاشق تو بودن . . . تو اشرف تاریکی بودی . . . جام درد را به من نوشاندی و مرا مست گریه های هر شب کردی . . . تو از من معشوقه تاریکی ساختی . . .
من سیاهی زیاد چشیده بودم اما بال هایم به قدری روشن بود که این تاریکی را بشکند . . .
اما تو . . .
تو زاده تاریکی نبودی . . . . نه . . . تو منبع تاریکی بودی . . .
شاید اشتباه من بود که با شیطانی مثل تو بال پرواز گشودم . . .
من بال هایم را برای درمان تاریکی تو فردا کردم . . . هاله ام را خرج مرحم تو کردم . . . اما نه تنها تو روشن نشدی . . .بلکه مرا نیز الوده کردی . . . مرا در این تاریکی تک و تنها رها کردی درغ از اینکه به این فکر کنی من راه را بلد نیستم . . .
به من بگو . . . جرم من چیست؟ . . . جرمم چیشت که به تاریکی مبتلا شدم؟
نظرات