[بی‌چهره]

۱ نظر گزارش تخلف
E.oneهمون رضا
E.oneهمون رضا

برای اولین بار دکتر ازم سوالی پرسید:«برام جای سواله که چرا با این همه خاطره توی سرت چرا هیچوقت اسمی از شخصیت های ذهنت یا حتی توصیفی ظاهری ازشون بهم نمی‌گی؟»
اولین بار بود ازم سوال می‌پرسید پس جا داشت تعجب کنم؛ آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:«بذار سوالی جوابت رو بدم؛ چرا باید آدم‌هایی رو یادم باشه و یادم بمونه که صد در صد اگر امروز نه، فردا از امروزشون پشیمون هستن و حسرت کار نکرده میخورن، چرا کسایی رو یادم باشه که حتی با مادیات و باور های کامل هنوزم حسرت ها و آه هاشون سنگین تر از لبخند هاشون هست؟؛ چرا وقتی میدونم آدم‌ها خودشون رو گناهکار می‌دونن چهرهٔ یه گناهکار توی ذهنم تجسم شه، چرا باید تجسمی از افراد دخیل بر گناه هام داشته باشم؟»
دکتر مکث کرد و گفت:«بذار به ترتیب اونایی رو که براشون جواب دارم، جواب بدم؛ یه آدمی که آزاده و در هدفش موفق چرا باید از دیروزش حسرت بخوره؟ خب خیلی از آدم‌هام خودشون رو گناهکار نمی‌دونن!»
کلافه نگاهش کردم و گفتم:«تو هم داری کم کم خنگ می‌زنی! آدمی که از دیروزش راضی باشه ابله‌ای بیش نیست؛ کسی که خودش رو گناهکار نمی‌دونه شک نکن هزار بار قانون رو دور زده و براش عادیه!»
با اخم نگاهم کرد و گفت:«پس چجوری باید یه آدم یادت بمونه؟ تو چه شرایطی؟»
جوابش مشخص بود:«هیچ شرایطی! مضخرفه اصلا! آدم‌ها فقط خودشون و جنسیتشون رو بدبخت تر می‌دونن و به هیچ وجه از سطح زندگی فعلیشون راضی نیستن و احساس گناه می‌کنن بابت عمل نکردن به کار های مضخرفی که اگرم انجام میدادن باز حسرتی نو به پاورقی رمان ماننده حسرت هاشون اضافه می‌شد!»
انگار که تازه حرفم رو می‌فهمید، گفت:«می‌خوای بگی هیچ کس قابل قبول برای ثبت در ذهن نیست؟»
خوشحال گفتم:«بله!» با قیافه‌ای حق به جانب گفت:«پس چجوره که ما تمام افراد عزیزمون رو یادمونه؟»
حرفش خنده آور و تهوع آور بود، گفتم:«وقتی می‌تونست بدون اون آدم و با یه آدم با اسمی متفاوت رخ بده و وقتی این فقط یه خاطره هست! نه دفترچه تلفن، نه شناسنامه لازم نمی‌بینم یادآور آنان در ذهنم باشم!»
بدون لحظه‌ای درنگ گفت:«بقول خیلی‌ها «آدم ها اثر انگشت طبیعت هستند» »

نظرات...

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

[بی‌چهره]

۱۲ لایک
۱ نظر

برای اولین بار دکتر ازم سوالی پرسید:«برام جای سواله که چرا با این همه خاطره توی سرت چرا هیچوقت اسمی از شخصیت های ذهنت یا حتی توصیفی ظاهری ازشون بهم نمی‌گی؟»
اولین بار بود ازم سوال می‌پرسید پس جا داشت تعجب کنم؛ آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:«بذار سوالی جوابت رو بدم؛ چرا باید آدم‌هایی رو یادم باشه و یادم بمونه که صد در صد اگر امروز نه، فردا از امروزشون پشیمون هستن و حسرت کار نکرده میخورن، چرا کسایی رو یادم باشه که حتی با مادیات و باور های کامل هنوزم حسرت ها و آه هاشون سنگین تر از لبخند هاشون هست؟؛ چرا وقتی میدونم آدم‌ها خودشون رو گناهکار می‌دونن چهرهٔ یه گناهکار توی ذهنم تجسم شه، چرا باید تجسمی از افراد دخیل بر گناه هام داشته باشم؟»
دکتر مکث کرد و گفت:«بذار به ترتیب اونایی رو که براشون جواب دارم، جواب بدم؛ یه آدمی که آزاده و در هدفش موفق چرا باید از دیروزش حسرت بخوره؟ خب خیلی از آدم‌هام خودشون رو گناهکار نمی‌دونن!»
کلافه نگاهش کردم و گفتم:«تو هم داری کم کم خنگ می‌زنی! آدمی که از دیروزش راضی باشه ابله‌ای بیش نیست؛ کسی که خودش رو گناهکار نمی‌دونه شک نکن هزار بار قانون رو دور زده و براش عادیه!»
با اخم نگاهم کرد و گفت:«پس چجوری باید یه آدم یادت بمونه؟ تو چه شرایطی؟»
جوابش مشخص بود:«هیچ شرایطی! مضخرفه اصلا! آدم‌ها فقط خودشون و جنسیتشون رو بدبخت تر می‌دونن و به هیچ وجه از سطح زندگی فعلیشون راضی نیستن و احساس گناه می‌کنن بابت عمل نکردن به کار های مضخرفی که اگرم انجام میدادن باز حسرتی نو به پاورقی رمان ماننده حسرت هاشون اضافه می‌شد!»
انگار که تازه حرفم رو می‌فهمید، گفت:«می‌خوای بگی هیچ کس قابل قبول برای ثبت در ذهن نیست؟»
خوشحال گفتم:«بله!» با قیافه‌ای حق به جانب گفت:«پس چجوره که ما تمام افراد عزیزمون رو یادمونه؟»
حرفش خنده آور و تهوع آور بود، گفتم:«وقتی می‌تونست بدون اون آدم و با یه آدم با اسمی متفاوت رخ بده و وقتی این فقط یه خاطره هست! نه دفترچه تلفن، نه شناسنامه لازم نمی‌بینم یادآور آنان در ذهنم باشم!»
بدون لحظه‌ای درنگ گفت:«بقول خیلی‌ها «آدم ها اثر انگشت طبیعت هستند» »

نظرات...