Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

پارت شانزدهم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

*Málek.H *HANDERSON
*Málek.H *HANDERSON

به وضوح دیدم که نفس آسوده خاطری کشید و اشک در چشمانش جمع شد. خیلی وقت بود که درست حسابی با کسی حرف نمیزدم و همین یک جمله آرامش خاطری برای او شد که ما را راهی کند.
+پیاده یا با ماشین؟
...

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

پارت شانزدهم رمان THE EDICTION (اعتیاد)

۱۳ لایک
۵ نظر

به وضوح دیدم که نفس آسوده خاطری کشید و اشک در چشمانش جمع شد. خیلی وقت بود که درست حسابی با کسی حرف نمیزدم و همین یک جمله آرامش خاطری برای او شد که ما را راهی کند.
+پیاده یا با ماشین؟
_با ماشین
+ای تنبل... بیا سوار شو بریم...
_کجا میریم حالا؟
+میریم زندگی رو پیدا کنیم.
لبخندی به رویم پاشید و استارت ماشین را زد. در ماشین اهنگ ملایمی در حال پخش بود... انرژی آرامش بخشی در فضای ماشین حاکم بود به گونه ای که کم کم داشت خوابم می‌گرفت.
با برخورد بادی سردی به صورتم چشمانم را باز کردم. شیشه ها را کمی پایین داده بود و باد با ملایمت موهای بلند مشکی مانند شبش را نوازش می‌کرد.
+سردت که نیست؟
_نه من با این هوا سردم نمیشه. من از دمای منفی دو درجه آب زنده بیرون اومدم اینکه چیزی نیست.
+بیا امروز از گذشته ها حرف نزنیم و امروز دنبال آینده باشیم نظرت چیه؟
_به یه شرط...
+بله؟ از این چیزا نداشتیم جدیده؟چه شرطی؟
مصمم به چهره کنجکاو و متفکرش خیره شدم. جوری نگاهش میکردم که انگار میخواستم جدی بودن کلامم را در چشمان مانند شبش فرو کنم.
_از گذشتت بگو که گذشته خودم رو برای امروز کنار بزارم. تاکید می‌کنم فقط برای امروز...
+من میگم گذشته نه تو میگی گذشتت رو بگو... تازه اونم چیز به این بزرگی میخوای فقط برای یه روز...
_یه روز هم زیاده... میخوام امروز خودمو یادم بره پس از گذشتت برام بگو
+پس بهم قول میدی با گذشته من فقط به آینده فکر کنی و دیگه به خاطرات تلخت برنگردی؟
فکر کردم... چیز بزرگی ازم میخواست. "قول". کاری که سخت تر از هر چیزی برایم در این دنیا بود. اما انگار گذشته مجهول هیسونگ مرا از فکر به اینکه بعد دادن آن قول نمیتوانم آن را بشکنم، وا میداشت.
_قول میدم
لحظه ای دیدم که صاعقه ای از چشمانش گذشت. به جلو و چراغ قرمز نگاهی جدی کرد.
+پس بیا بریم...
_کجا؟
+به اون جایی که قراره گذشته من، شروع آینده تو باشه...