رمان مهدوی ادموند قسمت 38

گل نرگس(آتش به اختیار-helper of savior)
گل نرگس(آتش به اختیار-helper of savior)

ادامه قسمت ۳۷

کارهای مقدماتی ازدواجشان انجام ‌شده و صبح جمعه باز هم قبل از اذان ظهر ادموند و ملیکا به عقد هم درآمدند. هردو خانواده از این وصلت بسیار خوشحال و راضی به نظر می‌رسیدند، مراسم ازدواج آن‌ها درنهایت سادگی در منزل آقای حسینی برگزار شد، درواقع این خواست قلبی هر دو خانواده بود و از انجام آن رضایت کامل داشتند. خانواده حسینی به هزینه‌های گزاف و ریخت‌وپاش‌های افراطی اعتقادی نداشتند، از طرفی خانواده پارکر هم ترجیح می‌دادند این مراسم بدون سر و صدا برگزار شود تا دیگران دیرتر متوجه اصل موضوع شده و به ‌این ‌ترتیب هم پسر و هم عروسشان در امنیت کامل باشند.

عروس و داماد با جذابیت خاصی مرکز توجه همان جمع کوچک و صمیمی واقع شدند. گاهی اوقات زیبایی در سادگی است، نیازی نیست غرق در زرق ‌و برق و لباس‌های فاخر و گران شد تا چشم‌ها را خیره کرد. گاهی می‌توان زیبایی را در نگاه‌های پاک و معصومانه دو دلداده یافت که این عروس و داماد جوان جزء آن دسته بودند. ادموند جذاب‌تر از همیشه، باوقار و متانت مثال‌زدنی‌اش و ملیکا زیبا، محجوب و پر از ملاحت و لطافت بر سر سفره عقد نشستند و با هم پیمان زناشویی بستند. البته بیشتر این زیبایی و جذابیت را مرهون لطافت روح و پاکی فطرتشان بودند که در ظاهرشان به تجلی نشسته بود.

#رمان_مهدوی ۳۸

کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw

جهت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
.
.
.
# قرار ما لحظه ظهور...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان مهدوی ادموند قسمت 38

۱ لایک
۰ نظر

ادامه قسمت ۳۷

کارهای مقدماتی ازدواجشان انجام ‌شده و صبح جمعه باز هم قبل از اذان ظهر ادموند و ملیکا به عقد هم درآمدند. هردو خانواده از این وصلت بسیار خوشحال و راضی به نظر می‌رسیدند، مراسم ازدواج آن‌ها درنهایت سادگی در منزل آقای حسینی برگزار شد، درواقع این خواست قلبی هر دو خانواده بود و از انجام آن رضایت کامل داشتند. خانواده حسینی به هزینه‌های گزاف و ریخت‌وپاش‌های افراطی اعتقادی نداشتند، از طرفی خانواده پارکر هم ترجیح می‌دادند این مراسم بدون سر و صدا برگزار شود تا دیگران دیرتر متوجه اصل موضوع شده و به ‌این ‌ترتیب هم پسر و هم عروسشان در امنیت کامل باشند.

عروس و داماد با جذابیت خاصی مرکز توجه همان جمع کوچک و صمیمی واقع شدند. گاهی اوقات زیبایی در سادگی است، نیازی نیست غرق در زرق ‌و برق و لباس‌های فاخر و گران شد تا چشم‌ها را خیره کرد. گاهی می‌توان زیبایی را در نگاه‌های پاک و معصومانه دو دلداده یافت که این عروس و داماد جوان جزء آن دسته بودند. ادموند جذاب‌تر از همیشه، باوقار و متانت مثال‌زدنی‌اش و ملیکا زیبا، محجوب و پر از ملاحت و لطافت بر سر سفره عقد نشستند و با هم پیمان زناشویی بستند. البته بیشتر این زیبایی و جذابیت را مرهون لطافت روح و پاکی فطرتشان بودند که در ظاهرشان به تجلی نشسته بود.

#رمان_مهدوی ۳۸

کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw

جهت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
.
.
.
# قرار ما لحظه ظهور...