تنها جایی که بهار ندارد!:>>>"کپشن داستان'ای کوتاه'پارت دوم"

۵۲ نظر گزارش تخلف
آـلاـله-بهـ دـرود"
آـلاـله-بهـ دـرود"

-ابدیت؟!
*بله! اینجا ابدیت'اه!
خیلی قشنگه...فکر میکردم که در بهشت'ام!
-تو کجایی؟'نمیتونم ببینم'ات!"
آهنگ'ای که تا اون لحظه نشنیده بودم،به گوش'ام رسید!منشا خاصی نداشت!امواجِ صوتی در گوشه به گوشهِ ابدیت وجود داشتند!'دختربچه'ای با موهایِ سبز'چشمانِ آبی'نمادِ سرخِ آتش بر رویِ گونه'های'اش؛از پشتِ درخت بیرون آمد'
-تو کی هستی؟!
*فرشته
عجیب'اه!فکر میکردم بعد از به اینجا اومدن،سوال'هایِ زیاد'ای دارم!"
-چرا به اینجا آورده شدم؟"
*ابدیت مرزِ بینِ سه جهان'اه!جهانِ بعد از مرگ،زندگیِ قبل و زندگیِ بعد!برایِ اینکه به زندگیِ بعدی'ات سفر کنی باید از مرز،رد بشی!"
که اینطور'پس باز هم یک زندگیِ دیگه'کی میتونم همه چی رو پشتِ سر بگذارم و به جهانِ پس از مرگ برم؟'بازهم قراره یک زندگیِ پر از بدبختی رو تجربه کنم؟"
-تو چقدر راجع به زندگیِ من میدونی؟!
*همه چیز رو!
-میتونی به سوال'ام جواب بدی؟'
*بپرس!
-چرا با من این کار رو میکنید؟'چرا باید واردِ زندگی'ای بشم که سرشار از بدبختی'اه؟!'به'اش فکر میکنم،من با بدبختی زاده شده'ام!'ای کاش میشد فقط مرگِ ابدی رو انتخاب کنم!خسته شدم'نمیخوام ادامه بدم!"
فرشته به سمتِ من اومد'با لبخند'ای شیرین به من نگاه کرد و کلمات به آرامی از دهان'اش خارج شدند'
*قبل از رفتن'ات،میخوام به تو نشون بدم!رازِ زندگی رو!
-رازِ زندگی؟!"
دستانِ گرم'اش رو رویِ چشمان'ام گذاشت؛وقتی آن ها را باز کردم،میتوانستم ابدیت را از بالا ببینم؛افراد'ای که از زندگیِ قبلیِ خود به سمتِ زندگیِ بعد در حرکت بودند؛دو درب وجود داشت!درب'ای که واردِ ابدیت میشدند و درب'ای که به زندگیِ بعد میرفتند'جلویِ دربِ زندگیِ بعد،دو فرشته حضور داشتند!فرشته'ای با لباسِ سیاه و فرشته'ای با لباسِ سفید'
قبل از عبورِ هر نفر از در،دو فرشته نور'ای را در روحِ آن افراد می دمیدند!"
-اون نور چیه؟!
*خوشبختی و بدبختی!
-چی؟!
ادامهِ داستان در پارتِ بعد"

نظرات (۵۲)

Loading...

توضیحات

تنها جایی که بهار ندارد!:>>>"کپشن داستان'ای کوتاه'پارت دوم"

۲۵ لایک
۵۲ نظر

-ابدیت؟!
*بله! اینجا ابدیت'اه!
خیلی قشنگه...فکر میکردم که در بهشت'ام!
-تو کجایی؟'نمیتونم ببینم'ات!"
آهنگ'ای که تا اون لحظه نشنیده بودم،به گوش'ام رسید!منشا خاصی نداشت!امواجِ صوتی در گوشه به گوشهِ ابدیت وجود داشتند!'دختربچه'ای با موهایِ سبز'چشمانِ آبی'نمادِ سرخِ آتش بر رویِ گونه'های'اش؛از پشتِ درخت بیرون آمد'
-تو کی هستی؟!
*فرشته
عجیب'اه!فکر میکردم بعد از به اینجا اومدن،سوال'هایِ زیاد'ای دارم!"
-چرا به اینجا آورده شدم؟"
*ابدیت مرزِ بینِ سه جهان'اه!جهانِ بعد از مرگ،زندگیِ قبل و زندگیِ بعد!برایِ اینکه به زندگیِ بعدی'ات سفر کنی باید از مرز،رد بشی!"
که اینطور'پس باز هم یک زندگیِ دیگه'کی میتونم همه چی رو پشتِ سر بگذارم و به جهانِ پس از مرگ برم؟'بازهم قراره یک زندگیِ پر از بدبختی رو تجربه کنم؟"
-تو چقدر راجع به زندگیِ من میدونی؟!
*همه چیز رو!
-میتونی به سوال'ام جواب بدی؟'
*بپرس!
-چرا با من این کار رو میکنید؟'چرا باید واردِ زندگی'ای بشم که سرشار از بدبختی'اه؟!'به'اش فکر میکنم،من با بدبختی زاده شده'ام!'ای کاش میشد فقط مرگِ ابدی رو انتخاب کنم!خسته شدم'نمیخوام ادامه بدم!"
فرشته به سمتِ من اومد'با لبخند'ای شیرین به من نگاه کرد و کلمات به آرامی از دهان'اش خارج شدند'
*قبل از رفتن'ات،میخوام به تو نشون بدم!رازِ زندگی رو!
-رازِ زندگی؟!"
دستانِ گرم'اش رو رویِ چشمان'ام گذاشت؛وقتی آن ها را باز کردم،میتوانستم ابدیت را از بالا ببینم؛افراد'ای که از زندگیِ قبلیِ خود به سمتِ زندگیِ بعد در حرکت بودند؛دو درب وجود داشت!درب'ای که واردِ ابدیت میشدند و درب'ای که به زندگیِ بعد میرفتند'جلویِ دربِ زندگیِ بعد،دو فرشته حضور داشتند!فرشته'ای با لباسِ سیاه و فرشته'ای با لباسِ سفید'
قبل از عبورِ هر نفر از در،دو فرشته نور'ای را در روحِ آن افراد می دمیدند!"
-اون نور چیه؟!
*خوشبختی و بدبختی!
-چی؟!
ادامهِ داستان در پارتِ بعد"

موسیقی و هنر