گره گشایی ۲ (کتاب ۳ دقیقه در قیامت)

یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️
یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️

.... یک شب، پس از اتمام فعالیت بسیج، ساعتم را نگاه کردم. یک ساعت به اذان صبح بود. بقیه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد و سریع در کنارم نشست!وقتی نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چیزی شده؟با رنگ پریده گفت: هیچی، شما الان چه نمازی میخواندی؟
گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که این نماز را بخوانیم. خیلی ثواب دارد. گفت: به من هم یاد میدهی؟به او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما میدانستم او از چیزی ترسیده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم.گفتم: اگر مشکلی هست بگو، من مثل برادرت هستم.گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهدید میخواست من را به خانه اش ببرد. حتی تا نیمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پیش شما آمدم.روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم. آن جوان هرزه دیگر سمت بچه های مسجد نیامد. این
نوجوان هم با ما رفیق و مسجدی شد. البته خیلی برای هدایت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند. اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید! تمام رفقای من فکر میکردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشیدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته این پاداش دنیایی اش بود.
پاداش آخرتی اش در نامه عمل شما محفوظ است.حتی به من گفتند: اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادی. من شنیدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشیده باشید، آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا میکند که انسان، حسرت کارهای نکرده را میخورد. یک روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است. چندین بار از حال رفته و.....

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

گره گشایی ۲ (کتاب ۳ دقیقه در قیامت)

۱۶ لایک
۱ نظر

.... یک شب، پس از اتمام فعالیت بسیج، ساعتم را نگاه کردم. یک ساعت به اذان صبح بود. بقیه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد و سریع در کنارم نشست!وقتی نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چیزی شده؟با رنگ پریده گفت: هیچی، شما الان چه نمازی میخواندی؟
گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که این نماز را بخوانیم. خیلی ثواب دارد. گفت: به من هم یاد میدهی؟به او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما میدانستم او از چیزی ترسیده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم.گفتم: اگر مشکلی هست بگو، من مثل برادرت هستم.گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهدید میخواست من را به خانه اش ببرد. حتی تا نیمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پیش شما آمدم.روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم. آن جوان هرزه دیگر سمت بچه های مسجد نیامد. این
نوجوان هم با ما رفیق و مسجدی شد. البته خیلی برای هدایت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند. اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید! تمام رفقای من فکر میکردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشیدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته این پاداش دنیایی اش بود.
پاداش آخرتی اش در نامه عمل شما محفوظ است.حتی به من گفتند: اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادی. من شنیدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشیده باشید، آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا میکند که انسان، حسرت کارهای نکرده را میخورد. یک روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است. چندین بار از حال رفته و.....

مذهبی