میترسیدم از دست بدم
خیلی موقع ها دلم میخواد از این رویا بلند بشم و باور کنم که واقعا خوشحالم و همه چی خوبه.... ولی نمیشه .. دلم نمیخواد با واقعیت رو به رو بشم ... چون اون چیزی که میخوام نیست و میترسم.... از اینکه از دست بدم زمان رو .. ولی کاری نمیتونم بکنم
...
از تظاهر کردن خسته شدم... از اینکه تظاهر کنم شادم در حالی که غمگینم..
من ادمیم که در نهایت خوشحالی غمگینه...
من ادمیم که سعی میکنه خوشحال باشه ... سعی میکنه درست کنه چیز هایی رو که شکستن.. چیزهایی که از بین رفتن.. ولی نمیتونه... تلاشش رو میکنه ولی در اخر سر خودشو شکسته در یه جای دور پیدا میکنه که داره گریه میکنه... ولی بازم میخواد فکر کنه که خوشحاله در حالی که داره نابود میشه:)
نظرات