صدای راه رفتن که اومد..
***دیروز حالش خیلی بد بود.. نصفه شب بهم زنگ زد و یه ادرس داد و گوشیش خاموش شد..
با عجله خودمو به اون ادرس رسوندم ..زخمی و خونی به یه ایستگاه اتوبوس تکیه داده و بی هوش بود.. گوشیش پایین دستش روی زمین افتاده بود..
خیلی ترسیده بودم..
با دوستم گذاشتیمش توی ماشین و بردیمش خونه دوستم..
انقدر نگرانش بودم که تا نصفه شب کنارش نشستم و خوابم نبرد..
خیلی منتظر بودم به هوش بیاد ولی وسطاش نفهمیدم چطوری خوابم برد...
صبح با نوازش هاش و نفس های گرمش کنار گوشم بیدار شدم..
+سلام عزیزم:)
-رامین!.. بالاخره به هوش اومدی؟ حالت خوبه ؟؟دیشب چه اتف...
قبل از اینکه حرفمو بزنم بقلم کرد :
+هیچی نگو..فعلا کنارم باش تا اروم باشم..برات توضیح میدم..
ساکت کنارش خوابیدم و گوشیمو روشن کردم..
با دوستم که طبقه بالا خونشون بود و مارو طبقه پایین جا داده بود حرف زدم و بهش گفتم که به هوش اومده...
داشتم با دوستم حرف میزدم که گفت خوشبحالت که عشق همچین پسری هستی...
گفتم عشقش کیه؟
خودمو به اون راه زدم چون هنوزم رابطمون باور کردنی نبود..
دوستم گفت خب از خودش بپرس ببین جوابش چیه!!
وقتی بهش گفتم رو به جلوم کرد و گفت اونجاس!
جلومو نگاه کردم و خودمو تو ایینه دیدم..
حس جالبی بود که یه نفر عاشقته..
برای دوستم تعریفش کردم و دوستم خیلی ذوق کرد از احساسم..
به شوخی براش نوشتم فک کنم رامین میخواد تو رو بزنه تا منو!!!
یه دفعه از پشت بقلم کرد و پیام هارو داشت نگاه میکرد..
تا چشمش به اون شوخی خورد تبلتو ازم گرفت و گذاشتش کنار..
صورتش به صورتم بیشتر نزدیک شد..نفس هامون با هم داشت امیخته میشد..گرمای لبامون و حس میکردیم..اروم اروم شروع کردن به بوسیدنم..
مثل کره توی روغن داشتم ذوب میشدم..
متوجه خجالتم شد و بعد از چند ثانیه بلند شد...
+ چجوری یکی دیگه رو بیارم تو قلبم وقتی کل شو تو پر کردی جا برای کس دی..
صدای راه رفتن کسی که داشت به پشت در نزدیک میشد قلبم رو از حرکت کردن نگه میداشت..
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت کسی خونست به جز ما؟
با ترس و لرز به نشونه نه سر تکون دادم
هر دو داشتیم به اعضای خونه ای که توش هستیم فکر میکردیم که هر لحظه ممکن بود همه ی نقشه های منو دوستمو به باد بدن..
در داشت باز میشد و من از ترس چشمامو بستم...
...
اهم اهم:| خب خب اسلی هم برگشته
چه خبرا خوبین؟ حسام چرا داره میرههههههههههه :////؟
نظرات (۳۷)