https://www.namasha.com/ellay.2008
امیدوار'ام که دوست'اش داشته باشی:>>"
در گوشه'ای از اتاقِ تاریک'ام'
نشسته'ام..."
به طرفِ مقابل'ام،
به همان عروسکِ قدیمی،خیره شده'ام"
-خاطرات'ای که در تو ذخیره شده'اند،حتی آنها،با تمامِ زیبایی'اشان،برایِ من فقط یادآورِ غمگین'ای از زمان'ای شده'اند که ذره'ای بیشتر،خوشحال بودم"
شکسته'ام"
ذوب شده'ام"
میگریم و میخندم"
دیگر،خود'ام هم بی خبر'ام'
از چیز'ای که به دنبال'اش زنده هستم"
زنده'ام؟!"
-اشک و لبخند-
برایِ چه چیز'ای زنده'ام؟"
در انتظارِ چه چیز'ای زنده'ام؟"
برای چ..."
در همان لحظه بود؛
دست'ای،موهایِ بلند'ام رو لمس کرد"
گرمایِ دلگرم کننده'اش رویِ شانه'های'ام کشیده شد"
نفس هایِ داغ'اش را کنارِ گوش'ام حس میکردم"
به آرام'ای گفت:
-دختر!؛چرا حال'ات خوب نیست؟؛شونه رو بده!(:"
به آروم'ای با تمامِ وجود'اش جسم'ام را در آغوش گرفت
-هیشش؛آروم باش'من اینجا کنار'اتم(:"
آه؛
مادام؛
تو اینجا'ایی،دقیقا کنارِ من:>"




روزِ دوم؛17-06-1403"