پایان عمل جراحی ۳(کتاب ۳ دقیقه در قیامت)
......ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت میکردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت آن نشسته بود.
آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم!
به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دستها، چیزی شبیه سراب دیده میشد. اما آنچه میدیدم سراب نبود، شعله های آتش بود!
...
نظرات (۲)