سید عرشی که کوری شد شفا/ تا ابد دیگر بماند با مه لقا ... شعر سیدعرشی

شعر سید عرشی
شعر سید عرشی

+ 13 +


وادییی بود عده ای می زیستند
کور بودند اهل نور نِی نیستند

بین آنها چون یکی بر کوه شد
خورد نور حق به او پر نور شد

آمدش با صد هزار شور و نوا
گفت ای مردم گرفتم من شفا

نور می بینم دگر کوری بِرفت
این دلم از عشق نورا خورده تفت

جمعی دورش آمدند با شور و حال
هی بپرسیدند از نورا سؤال

کیست نورا ما به ظلمت مانده ایم
می شویم ما هم به نور چون زنده ایم؟

گفت راه نور باز است بازِ باز
هر که را باشد صفای قلب ناز

راه می دادش نشان او بر همه
کرد کساد آنجا دکّان همه

اهلِ کبر و خود پسندیّ و ریا
دیگرش طاقت نیاوردند زِ نا

ناگهان تهمت بر او آغاز شد
اهل ظلمت دور او بیداد شد

هر که دورش گشته بود را می زدند
تهمت و هم افترایش هی زدند

کور بودند کور بودند چون همش
دور او با جهل سدّ شد ، شد غمش

هی بدو گفتند نورا کو کجاست
وادی ما ظلمت و درد و بلاست

دیگر از نورا نگو بر اهل ما
کور بودیم کور ، نمی خواهیم شفا

هر که در دورش به سوی نور بود
می زدند با جهل نگردد چون صعود

هی به دور هم همش حلقه زدند
بهر عشق نور هی خدعه زدند

تا سکوت کردند بر اجبار او
نور نورا گشته بود چون طور او

او دگر تنهای تنها نور بود
چون شفا گردیده و پر نور بود

او دگر با شعر از نورا بگفت
دل ز کوران تا ابد دیگر بشست

هر که را خواهد زکوری شد نجات
هی بخواند شعر او گیرد برات

سیّد عرشی که کوری شد شفا
تا ابد دیگر بماند با مه لقا

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

سید عرشی که کوری شد شفا/ تا ابد دیگر بماند با مه لقا ... شعر سیدعرشی

۰ لایک
۰ نظر

+ 13 +


وادییی بود عده ای می زیستند
کور بودند اهل نور نِی نیستند

بین آنها چون یکی بر کوه شد
خورد نور حق به او پر نور شد

آمدش با صد هزار شور و نوا
گفت ای مردم گرفتم من شفا

نور می بینم دگر کوری بِرفت
این دلم از عشق نورا خورده تفت

جمعی دورش آمدند با شور و حال
هی بپرسیدند از نورا سؤال

کیست نورا ما به ظلمت مانده ایم
می شویم ما هم به نور چون زنده ایم؟

گفت راه نور باز است بازِ باز
هر که را باشد صفای قلب ناز

راه می دادش نشان او بر همه
کرد کساد آنجا دکّان همه

اهلِ کبر و خود پسندیّ و ریا
دیگرش طاقت نیاوردند زِ نا

ناگهان تهمت بر او آغاز شد
اهل ظلمت دور او بیداد شد

هر که دورش گشته بود را می زدند
تهمت و هم افترایش هی زدند

کور بودند کور بودند چون همش
دور او با جهل سدّ شد ، شد غمش

هی بدو گفتند نورا کو کجاست
وادی ما ظلمت و درد و بلاست

دیگر از نورا نگو بر اهل ما
کور بودیم کور ، نمی خواهیم شفا

هر که در دورش به سوی نور بود
می زدند با جهل نگردد چون صعود

هی به دور هم همش حلقه زدند
بهر عشق نور هی خدعه زدند

تا سکوت کردند بر اجبار او
نور نورا گشته بود چون طور او

او دگر تنهای تنها نور بود
چون شفا گردیده و پر نور بود

او دگر با شعر از نورا بگفت
دل ز کوران تا ابد دیگر بشست

هر که را خواهد زکوری شد نجات
هی بخواند شعر او گیرد برات

سیّد عرشی که کوری شد شفا
تا ابد دیگر بماند با مه لقا