رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 29
***
بهوش میام و تنها طعم خون رو حس میکنم ، طعم فلز در دهنم . حباب بالای سرم به سه قسمت تقسیم شده ؛ سه خورشید سوزان که کورم میکنه . حس خوبی تو سرم ندارم . سعی میکنم حرف بزنم ، یادم میاد که خیلی وقته فکم شکسته . استخون روی استخون ساییده میشه . هر چیزی که سعی داشتم بگم ، به نالهای شبیه به غلغل تبدیل میشه .
متوجه میشم که هنوز تو زیرزمینم . با تسمه به میز بسته شدهام . درحالی که به آرامی روی من خم میشه و نگاهم میکنه ، خورشید های بالای سرم تاربک میشه . چشمای ختکستری و لب های آبی .
متوجه میشم که از سرما دارم یخ میزنم . نفسش حین حرف زدن در هوا بین ما معلق میمونه .
-سردته ، گرگی ؟
نمیتونم حرف بزنم . در عوض سرم رو به نشانهی تایید تکان میدم .
-واقعا نمیتونم برای این شرایط بغرنج ازت معذرت بخوام ولی وقتی اونا عصبانی میشن ، هوا سرد میشه . از دست تو هم خیلی عصبانی هستن ، گرگی .
اونا؟
نگاهی به اطراف اتاق میندازم ، چیزی بهجز بتن خالی و ابزار پدرم روی دیوار ها نمیبینم . میفهمم که بعضی از اونها نیستن . سر جاشون قرار ندارن .
انگشتاش رو جلوی چشمام تکون میده و میگه:< به خودت زحمت نده دنبالشون بگرپی . باید ارتباط داشته باشی . نفربن . جنون . هر اسمی دلت مبخواد روش بزار . آلیس زیاد بد بنظر نمیاد ولی فکر نمیکنم دلت بخواد سالی و لوسی رو ببینی . میدونی ، تقریبا همون شکلی که مردن رو حفظ کردن . تو هم که اجازه ندادی مرگ راحتی داشته باشن ، درسته ؟>
سعی میکنم حرف بزنم اما ففط غرغرهای از درد و استخون های شکسته به گوش میرسه .
انگشتش رو روی لب هاش میزاره و زیر لب میگه :<هیس . نیازی نیست توضیح بدی . اونا همه چیز رو به من گفتن . آدم عجیب و غریب در اتاق چت . چاپلوس تو مَسِنجِر فوری . کاملا حرفه ای تو شناسایی گزینه های آسون تو جمع ، درسته ؟ دختر های تنها . دختر های غمگین . دختر های گم شده . گرگ بزرگ بد ، هان ؟>
ارهی چوببری رو برمیداره و جلوی چشمام نگهمیداره .
میگه :<از این برای لوسی استفاده کردی ، درسته ؟> نگاه خیرهش در طول تیغهی دندونه دار اره امتداد میابد . <اونا بهم گفتن که چه بلایی سرشون آوردی . با این وسیله چیکار کردی . واسه همین قهوهت رو نخورد ، گرگی . گیاهت تشنه بنظر میرسید . اشتباهات گذشته ، یادته ؟ من تاریخ رو خوب بلدم .>
زیر تسمهی نگهدارنده دست و پا میزنم اما منو خیلی محکم بسته .
(ادامه در پارت 29.5)
نظرات (۵)