رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 29
***
بهوش میام و تنها طعم خون رو حس میکنم ، طعم فلز در دهنم . حباب بالای سرم به سه قسمت تقسیم شده ؛ سه خورشید سوزان که کورم میکنه . حس خوبی تو سرم ندارم . سعی میکنم حرف بزنم ، یادم میاد که خیلی وقته فکم شکسته . استخون روی استخون ساییده میشه . هر چیزی که سعی داشتم بگم ، به نالهای شبیه به غلغل تبدیل میشه .
...
نظرات (۵)