انیمیشن - برای آینده ایران - روایت حضرت آیت الله خامنه ای از مسجد کرامت تاکنون
آفتاب بیرمق پاییزی یله شده بود روی بساط چرخ سبزیفروش، روی شیشهشیرهای درآلومینیومی، روی کرفسهای تازه، روی لبوها و شلغمها. دو ساعتی از ظهر میرفت که سیّدِ جوان پیدایش شد؛ با گامهایی کوتاه و موقّر، چشم و ابرو و ریش و مویی مشکی، قدّی میانه و استخوانی، با عینک کائوچویی که چشمهایش را قاب گرفته بود. سیّد بال عبایش را بالا گرفته بود که در چالههای کوچه، در آب باران دیشبباریده خیس نشود و همین گرفتنِ آنگونهی عبا، به قدم زدنش وزانتی داده بود تماشایی! دل توی دل بچّههای مسجد کرامت نبود؛ بیتابِ آمدنش بودند و تشنهی آنهمه ...
نظرات