قسمت سوم داستان سرنوشت اشتباه.داستان عشق در دربار رو هنوز کامل نکردم

۱۵ نظر گزارش تخلف
Minori♬subaru♪Estellaکمتر میام
Minori♬subaru♪Estellaکمتر میام

توی اتاقش بود و طبق معمول تمرین تیر اندازی میکرد

_ هنوز بلد نیستی ؟؟

با شنیدن صدا پشت سرشو نگاه کرد . طبق معمول هیون کی .

هیون کی خواستگار سویانگ و همینطور پسر عموش بود ولی سویانگ از هیون کی متنفر بود .

سویانگ : گمشو بیرون

هیون کی : یه چیزی بهت میگم خوب تو اون گوشات فرو کن . همین الان برو و از ماموریت نصراف بده

سویانگ : چرا باید این کارو بکنم ؟؟

هیون کی : چون من میگم

سویانگ : به تو مربوط نمیشه

هیون کی : تو به من مربوط میشی

سویانگ : هیچ چیز من به تو مربوط نمیشه جز حالم که ازت بهم میخوره . گمشو بیرون

هیون کی : احمق

و از اتاق رفت بیرون
دقایق خیلی کمی سپری شد که ماریا وارد اتاق شد

ماریا : هی !

سویانگ : کی اومدی ؟

ماریا : وقت گل نی . پاشو این لباسارو بپوش دیر شد

سویانگ : کدوم لباسا

ماریا : یادت رفته ؟؟؟ امروز باید بری

سویانگ : به کل فراموش کرده بودم . هی ! تو که انتظار نداری این لباسای ابی مسخره رو بپوشم

ماریا : سویانگ یه بار توی عمرت مجبوری دخترونه لباس بپوشی . انتظار نداری با همون لباسای مشکی و ساده خودت بری که نه ؟؟

سویانگ پوفی از کلافگی کشید و بلند شد : نه نه


ماریا : هی دختر عالی شدی ! فک نمیکردم این قد بهت بیاد

سویانگ : ببینم این لباس خودته درسته ؟

ماریا : په نه په . ولی فقط یه بار پوشیدم . از کجا فهمیدی ؟؟

سویانگ : بوی عطرش زایه اس

ماریا : اخ خوبه یادم انداختی عطرم بهت بدم

سویانگ : دارم که

ماریا : همه ی عطرای تو تلخه . باید بوی شیرین بدی

سویانگ : اه

ماریا : اه داری برو دستشویی . بتمرگ موهاتو درست کنم

سویانگ : موهای من خود به خود صافه .چیشو میخوای درست کنی؟
ماریا:بتمرگ..هنوز ارایشتم مونده
با تیپ دخترونه ای که زده بود زیبا تر از قبل شده بود

از ماشین پیاده شد و توی اینه ی ماشین به خودش نگاهی انداخت

_ اوووف چه تیپی ! اخه اینا چیه ماریا ! خدا نکشتت

چاقوشو از توی کیفش دراوورد و توی چرخ ماشین گرون قیمتی که بهش داده بودن فرو کرد

یه نفس عمیق کشید و چاقوشو توی کیفش گذاشت . به خونه ی روبروی ماشینش که خیلی بزرگ و ویلایی به نظر میرسید نگاهی کرد و با استرس به سمت در رفت .

زنگ درو با تردید زد . مدت زیادی نگذشته بود که یکی جواب داد

نظرات (۱۵)

Loading...

توضیحات

قسمت سوم داستان سرنوشت اشتباه.داستان عشق در دربار رو هنوز کامل نکردم

۸ لایک
۱۵ نظر

توی اتاقش بود و طبق معمول تمرین تیر اندازی میکرد

_ هنوز بلد نیستی ؟؟

با شنیدن صدا پشت سرشو نگاه کرد . طبق معمول هیون کی .

هیون کی خواستگار سویانگ و همینطور پسر عموش بود ولی سویانگ از هیون کی متنفر بود .

سویانگ : گمشو بیرون

هیون کی : یه چیزی بهت میگم خوب تو اون گوشات فرو کن . همین الان برو و از ماموریت نصراف بده

سویانگ : چرا باید این کارو بکنم ؟؟

هیون کی : چون من میگم

سویانگ : به تو مربوط نمیشه

هیون کی : تو به من مربوط میشی

سویانگ : هیچ چیز من به تو مربوط نمیشه جز حالم که ازت بهم میخوره . گمشو بیرون

هیون کی : احمق

و از اتاق رفت بیرون
دقایق خیلی کمی سپری شد که ماریا وارد اتاق شد

ماریا : هی !

سویانگ : کی اومدی ؟

ماریا : وقت گل نی . پاشو این لباسارو بپوش دیر شد

سویانگ : کدوم لباسا

ماریا : یادت رفته ؟؟؟ امروز باید بری

سویانگ : به کل فراموش کرده بودم . هی ! تو که انتظار نداری این لباسای ابی مسخره رو بپوشم

ماریا : سویانگ یه بار توی عمرت مجبوری دخترونه لباس بپوشی . انتظار نداری با همون لباسای مشکی و ساده خودت بری که نه ؟؟

سویانگ پوفی از کلافگی کشید و بلند شد : نه نه


ماریا : هی دختر عالی شدی ! فک نمیکردم این قد بهت بیاد

سویانگ : ببینم این لباس خودته درسته ؟

ماریا : په نه په . ولی فقط یه بار پوشیدم . از کجا فهمیدی ؟؟

سویانگ : بوی عطرش زایه اس

ماریا : اخ خوبه یادم انداختی عطرم بهت بدم

سویانگ : دارم که

ماریا : همه ی عطرای تو تلخه . باید بوی شیرین بدی

سویانگ : اه

ماریا : اه داری برو دستشویی . بتمرگ موهاتو درست کنم

سویانگ : موهای من خود به خود صافه .چیشو میخوای درست کنی؟
ماریا:بتمرگ..هنوز ارایشتم مونده
با تیپ دخترونه ای که زده بود زیبا تر از قبل شده بود

از ماشین پیاده شد و توی اینه ی ماشین به خودش نگاهی انداخت

_ اوووف چه تیپی ! اخه اینا چیه ماریا ! خدا نکشتت

چاقوشو از توی کیفش دراوورد و توی چرخ ماشین گرون قیمتی که بهش داده بودن فرو کرد

یه نفس عمیق کشید و چاقوشو توی کیفش گذاشت . به خونه ی روبروی ماشینش که خیلی بزرگ و ویلایی به نظر میرسید نگاهی کرد و با استرس به سمت در رفت .

زنگ درو با تردید زد . مدت زیادی نگذشته بود که یکی جواب داد

کارتون و انیمیشن