زنی از خاک از خورشید از دریا قدیمیتر - حاج عبدالرضا هلالی

نوای شیعه
نوای شیعه

زنی از خاک ‌از خورشید از دریا‌ قدیمی تر

زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر

زنی از خویشتن حتی از اعطینا قدیمی تر

زنی از نیت پیدایش دنیا قدیمی تر

که قبل از قصه ‌قالوا بلی این زن بلی گفته است

نخستین زن که با پروردگارش یاعلی گفته است

ملائک در طواف چادرش پروانه پروانه

به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه

شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه

از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه

نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد

زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد

چه بنویسم از آن بی ابتدا بی انتها زهرا

ازل زهرا ابد زهرا قدر زهرا قضا زهرا

شگفتا فاطمه یا للعجب واحیرتا زهرا

چه می فهمم من از زهرا و ما ادراک ما زهرا

مرا در سایه خود برد و جوهر ریخت در شعرم

رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله میزد وصله دیگر بر آن چادر

که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر

ستون آسمان ها میگذارد سر بر آن چادر

تیمم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه ها بوده است

کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده است

غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار

صدای گریه می آید به گوشش از در و دیوار

تمام آسمانها میشود روی سرش آوار

که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار

برایش روضه میخواند صدایی در دل باران

که یا اماه انا المظلوم انا المقتول انا العطشان


شاعر: حمیدرضا برقعی

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

زنی از خاک از خورشید از دریا قدیمیتر - حاج عبدالرضا هلالی

۰ لایک
۰ نظر

زنی از خاک ‌از خورشید از دریا‌ قدیمی تر

زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر

زنی از خویشتن حتی از اعطینا قدیمی تر

زنی از نیت پیدایش دنیا قدیمی تر

که قبل از قصه ‌قالوا بلی این زن بلی گفته است

نخستین زن که با پروردگارش یاعلی گفته است

ملائک در طواف چادرش پروانه پروانه

به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه

شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه

از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه

نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد

زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد

چه بنویسم از آن بی ابتدا بی انتها زهرا

ازل زهرا ابد زهرا قدر زهرا قضا زهرا

شگفتا فاطمه یا للعجب واحیرتا زهرا

چه می فهمم من از زهرا و ما ادراک ما زهرا

مرا در سایه خود برد و جوهر ریخت در شعرم

رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله میزد وصله دیگر بر آن چادر

که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر

ستون آسمان ها میگذارد سر بر آن چادر

تیمم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه ها بوده است

کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده است

غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار

صدای گریه می آید به گوشش از در و دیوار

تمام آسمانها میشود روی سرش آوار

که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار

برایش روضه میخواند صدایی در دل باران

که یا اماه انا المظلوم انا المقتول انا العطشان


شاعر: حمیدرضا برقعی

مذهبی