...
ازش پرسیدم زمان ساخته ذهنه ؟
اون جواب داد خودت چطور فکر می کنی؟
گفتم نمی دونم احتمالا
گفت تو تفاوتت با یه درخت چیه ؟
گفتم خب من یه انسانم و می تونم فکر کنم
بعد ادامه داد ...بدون ادراک حسی میشه از مغز استفاده کرد؟
گفتم منظورت رو دقیقتر میشه بگی
گفت فرض کن یه بچه بدنیا میاد ولی هیچ کدوم از ادراک حسیش کار نمی کنه بنظرت اون احساس وجود می کنه؟
گفتم برای احساس وجود کردن حداقل باید یه چیزی رو مغز داشته باشه که بخودش ثابت کنه هست مثلا کلمات مثلا درد مثلا بو یه چیزی باید داشته باشه که به جریان بیفته و فکر کنه
اگه همه ادارکش از کار افتاده باشه فکر نکنم اون احساس وجود کنه
بعد گفت ولی تو می دونی اون با اینکه احساس وجود نمی کنه وجود داره درسته؟
منم گفتم درسته من می دونم اون هست
بعد دوباره اون سوال رو پرسید تو فرقت با یه درخت چیه ؟
ایندفعه گفتم اینکه من می دونم هستم و اونم هست ولی اون نمی دونه هست ولی باز هست وجود داره زنده ست چه من بگم چه نگم چه فکر کنم چه نه چه خودش بفهمه یا نه اون وجود داره و اینکه بر عکس اون من می فهمم و می تونم این واقعیت با ارزش رو درک کنم بفهمم و بهش معنا بدم به وجود داشتنم به وجود داشتن اون به واقعیت وجود داشتن که واقعی هست نه ساخته ذهن چون خود ذهن ساخته واقعیت هست
گفت حالا زمان ساخته ذهنه و از همه مهمتر احساساتت ساخته ذهنن ؟
گفتم نه چون وجود داشتن چه ما باشیم و بفهمیمیش چه نباشیم زندگی حقیقته و اونا هم جزئی از زندگی هستن و این تنها واقعیته که همیشه بوده و خواهد بود چون بودنی هست و بودن باید باشه چه ما باشیم و راجبش فکر کنیم چه نباشیم
زمان هست ما فقط کشفش کردیم و برای خودمون بهش نظم می دیم جوری که بهتر یه چیزهای دیگه رو بفهمیم ...
در نهایت ما یه سازیم یه ساز خیلی با عظمت که می تونه به زندگی و وجود داشتن معنا بده سازی هستیم که باید صداها و زیبایی ها رو به نظم در بیاریم و اونا رو در زمانی با زمان زندگی های دیگه ادغام کنیم
نظرات (۱)