■ راز یک جنایت ■ پارت 5■
شونه بالا انداختمو به کلتا خیره شدم و فکری به سرم زد . خیلی وقت بود که تیر اندازی نکرده بودم و دلم میخواست به این پسرا نشون بدم که من یه دختر بچه نیستم. ا.ت:( میتونم شلیک کنم ؟) یونگی:( چی تو میخوای شلیک کنی؟) ا.ت:( معلومه) نامجون:( ههه ببین دختر کوچولو میخواد شلیک کنه) جین:( خانوم کوچولو مواظب باش یه موقع اسلحه رو کج نگیری بزنی مارو بکشی) جانگ کوک:( آخی خانوم کوچولو ممکن به خودت صدمه بزنی) { ادامه در نظرات}
نظرات (۵)