قسمت ۴۰ رمان my doctor
اول کمی باهاتون حرف دارم من از تمام دونسنگام و همینطور خواننده های گلم معذرت میخوام نمیتونستم بنویسم و بزارم بعد نوشتمم یادم رفت بزارم
بعد اینکه اگه خوندین و اگه خوب نبود جاییش مشکل داشت لطفا لطفا لطفا بهم بگین خوب؟
چون من دارم برا شما مینویسم .اگه برا خودم بود که ی چی ابکی مینوشتم برا دل خوشی خودم ولی این براشماست
پس هر جاش خوب نبود بهم بگین خواهشا
و دیگ برین بخونین بابت تاخیر معذرت میخوام
میخواستم بازم ببوسمش که سایه ایی روم افتاد با کمی ترس و تعجب به بالای سرم خیره شدم که دیدم ونهوو بالای سرمه .
با تعجب گفتم: اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود با دنیل اینا بری غذا بخری؟
سری تکون داد و گفت:( اره رفتیم و برگشتیم بیا میخوایم بریم غذا بخوریم)
سری تکون دادم و اروم بلند شدم
سعی کردم با پام هم پالتو و هم پتو رو بردارم که ونهوو سریع خم شد و جفتشو با هم برداشت و راه افتاد . ژووووووووون چ جنتلمنیییی♡_♡
وقتی رسیدیم دیدم دخترا هم بلند شدن . رفتم سمت چادر کوچیکی که برا ووجو اورده بودیم پتو و بالشتش رو گذاشتم اونجا و چاشو گرم کردم و خودشو بعد گذاشتم توش و به سمت پسرا رفتم
بعد از خوردن هرکس رفت توی چادر و منم رفتم سمت چادر وجوو و رفتم توش و کنار خوابیدم به شدت خسته بودم و نمیدونستم چیکار کنم و همینطور فکرم خیلی درگیر بود و تنها راه نجاتم از فکر کردن زیاد خواب بود .
ووجو غلطی زدو توی بغلم جا خوش کرد.لبخندی زدمو محکم توی بغلم گرفتمش و خوابیدم
نظرات (۲۱)