پیانیست(پارت نوزدهم){قسمت دوم}[گزارش نشه لطفا]

۰ نظر گزارش تخلف
Anahita.Mix
Anahita.Mix

دیوونه میشدم اما هیچ غلطی ام نمیتونستم بکنم چون شبا بیرون رفتن ممنوع بود.بلاخره دلو به دریا زدمو یواشکی از رستوران زدم بیرون هنوز چند قدمی دور نشده بودم که یهو یه دست قوی منو کشید سمت خودش و چسبوند به دیوار. دست چپشو محافظ سَرَم کرد و دست راستشو گذاشت رو دهنم و آروم گفت:نترس منم.
با شنیدن این جمله چشمامو که از ترس بسته بودم باز کردمو با پای راستم زدم به مچ پای چپ جونگ بوم و
اونم آخ نسبتا بلند گفت و دوتا دستاش از رو سر و دهن من برداشتو مچ پای آش و لاش شده ی خودشو گرفت.
_هی مین سوجین ،این چه کاری بود کردی دختر فکر کنم مچ پام شکسته
+حقته تا تو باشی اینجوری آدمو نترسونی
_ترسوندمت؟!ببخشید نمیخواستم بترسونمت یعنی آخه به جز من دیگه کی اینکارو باهات می کنه؟!
+یه قاتل زنجیره ای که می خواد بکشتم
_عاا درسته (:ببخشید
+بگذریم تو این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟
اوه،این سوالیه که منم می خواستم از تو بپرسم،خانم یواشکی داشتن کجا تشریف می بردن؟
+هیچ جا
_هیچ جا؟!
+آره گفتم که هیچ جا
_مین سوجییین
+اَه چیه بابا...کجا باید می رفتم؟!داشتم می یومدم مخفیگاه دیگه
_ای وای سوجین تو آخرش منو می کشی.مگه ما دیروز باهم دیگه حرف نزدیم
+زدیم
_خب پس کارای الانت چی میگه؟!
+جونگ بوم هنوز دیر نشده بزار منم باهات بیام قول میدم...
_نه خیر نمیشه همین که گفتم
+ایششش تو یه دیوونه ی عوضی ای
_عا بله درسته،من یه دیوونه ی عوضی ام که دلم برای دوست دخترم تنگ شده بود برای همین دقیقا دو ساعت مونده به ماموریت اومدم جلوی رستوران باباش و اینجوری خفتش کردم که هم ببینمش هم بهش بگم:خیلی دوستت دارم مین سوجین♡^_^♡
+جونگ بوما
_خب... من دیگه باید برم وگرنه فرمانده از دستم حسابی عصبانی میشه (((:فردا تو آموزشگاه میبینمت.
بعد از گفتن این حرفا جونگ بوم پیشونیم بوسید و رفت و من موندم و نگرانی که تا دوباره نمیدیدمش باهام می موند.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پیانیست(پارت نوزدهم){قسمت دوم}[گزارش نشه لطفا]

۱۴ لایک
۰ نظر

دیوونه میشدم اما هیچ غلطی ام نمیتونستم بکنم چون شبا بیرون رفتن ممنوع بود.بلاخره دلو به دریا زدمو یواشکی از رستوران زدم بیرون هنوز چند قدمی دور نشده بودم که یهو یه دست قوی منو کشید سمت خودش و چسبوند به دیوار. دست چپشو محافظ سَرَم کرد و دست راستشو گذاشت رو دهنم و آروم گفت:نترس منم.
با شنیدن این جمله چشمامو که از ترس بسته بودم باز کردمو با پای راستم زدم به مچ پای چپ جونگ بوم و
اونم آخ نسبتا بلند گفت و دوتا دستاش از رو سر و دهن من برداشتو مچ پای آش و لاش شده ی خودشو گرفت.
_هی مین سوجین ،این چه کاری بود کردی دختر فکر کنم مچ پام شکسته
+حقته تا تو باشی اینجوری آدمو نترسونی
_ترسوندمت؟!ببخشید نمیخواستم بترسونمت یعنی آخه به جز من دیگه کی اینکارو باهات می کنه؟!
+یه قاتل زنجیره ای که می خواد بکشتم
_عاا درسته (:ببخشید
+بگذریم تو این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟
اوه،این سوالیه که منم می خواستم از تو بپرسم،خانم یواشکی داشتن کجا تشریف می بردن؟
+هیچ جا
_هیچ جا؟!
+آره گفتم که هیچ جا
_مین سوجییین
+اَه چیه بابا...کجا باید می رفتم؟!داشتم می یومدم مخفیگاه دیگه
_ای وای سوجین تو آخرش منو می کشی.مگه ما دیروز باهم دیگه حرف نزدیم
+زدیم
_خب پس کارای الانت چی میگه؟!
+جونگ بوم هنوز دیر نشده بزار منم باهات بیام قول میدم...
_نه خیر نمیشه همین که گفتم
+ایششش تو یه دیوونه ی عوضی ای
_عا بله درسته،من یه دیوونه ی عوضی ام که دلم برای دوست دخترم تنگ شده بود برای همین دقیقا دو ساعت مونده به ماموریت اومدم جلوی رستوران باباش و اینجوری خفتش کردم که هم ببینمش هم بهش بگم:خیلی دوستت دارم مین سوجین♡^_^♡
+جونگ بوما
_خب... من دیگه باید برم وگرنه فرمانده از دستم حسابی عصبانی میشه (((:فردا تو آموزشگاه میبینمت.
بعد از گفتن این حرفا جونگ بوم پیشونیم بوسید و رفت و من موندم و نگرانی که تا دوباره نمیدیدمش باهام می موند.