سرِ تو نقش فلک، نقش بیابان بدنت - نریمان پناهی
سرِ تو نقش فلک، نقش بیابان بدنت
بازی کیست که پیدا شده در سوختنت
نتوان برد به تنگی دهان تو حسد
بس که پرخون شده از طعن حسودان دهنت
بوی خاک از دم افلاکی تو می شنوم
بس که این قوم دویدند میان سخنت
آهوی چشم خطا نیست اگر رم بکند
سایه ی تیغ که افتاده به جان چمنت
دجله برخیزد اگر موج زند پیکر تو
گردن تیغ کشیده است به دیدار تنت
خیزران کرد خجل طایفه ی نی ها را
بوریا را نتوان گفت چرا شد کفنت
نیزه را حکم بر آن است که دستی ببُرند
ای که صد بوسه ربوده است سنان از دهنت
نظرات (۱)