{رمان کره ای پیانیست}(پارت اول)[گزارش نشه لطفا]

رمان های من

۴۴ ویدیو
Anahita.Mix -۴۴ / ۸

به خواست هانیای عزیزم و بقیه ی رفقای گل نماشا ییم {رمان کره ای پیانیست}(پارت نهم)[گزارش نشه لطفا]

۲۲ نظر گزارش تخلف
Anahita.Mix
Anahita.Mix

پیانیست(پارت نهم)
ماشین به سرعت دور شد و من به سمت رستوران رفتم و درو روبه جلو هول دادم و وارد رستوران شدم.
خداروشکر سر پدرم شلوغ بود و منو ندید
وگرنه باز میخواست به جونم غر بزنه.
از پله ها بالا رفتمو رسیدم به در خونه، بازش کردمو مستقیم رفتم سمت اتاقم
و خودمو روی تختم پرت کردم، انگار که کوه کنده باشم همونقدر خسته و داغون
بودم چشمامو بستم و به خواب فرو رفتم.
_وقتی سوجینو رسوندم به خونش به سرعت از اونجا دور شدم، با اینکه از اتفاقی بین افتاده بود نیم ساعتی می‌گذشت اما همین که بهش فکر می کردم تپش قلب می گرفتم و حالم بد میشد تا حالا تو زندگیم چنین حسی رو تجربه نکرده بودم واسه همین مطمئن
نبودم که عاشق سوجینم یا نه فقط یه دوست داشتن معمولیه ولی اگه بخوام با خودم صادق باشم علاقه ی من به سوجین بیشتر از یه دوست داشتن معمولیه خیلی ام بیشتر اما چون نمیخوام اونو درگیر خودمو و زندگی پیچیدم کنم خودمو می زنم به اون راه.
خورشید صبح فردا در اومد و من برای رفتن به آموزشگاه آماده شدم. از پله ها پایین رفتمو و جلوی آینه ی بزرگ پذیرایی وایسادم و خودمو که یه دست کت و شلوار مشکی پوشیده بودم، خوب برانداز کردم، خدمتکاری خونه با دیدن من کلی ذوق کرد و گفت :احتمالا امروز بعد از کلاستون جایی می خواین برید؟
_نه چطور؟
=آخه بدجوری خوشتیپ کردین فکر کردم دارید بدون اطلاع خانم می رید سر قرار
*شما بیخود کردی فکر کردی، باز تو کاری که بهت ربطی نداره داری فضولی می کنی
=وای ببخشید خانم، ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی گفتم
*خیله خب دیگه بسه برو برای ارباب جوان یه قهوه‌ی تازه بریز اون یکی حتما با وراجی تو سرد شده
=چشم، بازم معذرت میخوام
_مادر فکر نمی کنی خیلی داری زیاده روی می کنی اون آجوما (خانم میانسال) فقط خدمتکاری خونه ی ماست نه برده ی ما اینجور رفتار کردن باهاش اصلا کار درستی نیست.
*عالی شد واقعا همینم مونده بود که تو بهم بگی باید چطور با خدمتکار خونم رفتار کنم، تو نمی خواد خودتو قاطی این مسائل کنی به جاش به ازدواجت با دختر داییت فکر کن.
_مادر، من خیلی وقت پیشم به شما گفتم که با بویونگ ازدواج نمی کنم اینکه چرا الان دوباره بحثشو وسط کشیدید نمی دونم.
*پس با یکی کی می خوای ازدواج کنی هاا اصن بهتر از اونم میتونی پیدا کنی؟
_حتی اگه نتونم، باز باهاش ازدواج نمی کنم، اصن ولش کن من باید برم دیرم شده، خدافظ.

نظرات (۲۲)

Loading...

توضیحات

به خواست هانیای عزیزم و بقیه ی رفقای گل نماشا ییم {رمان کره ای پیانیست}(پارت نهم)[گزارش نشه لطفا]

۱۶ لایک
۲۲ نظر

پیانیست(پارت نهم)
ماشین به سرعت دور شد و من به سمت رستوران رفتم و درو روبه جلو هول دادم و وارد رستوران شدم.
خداروشکر سر پدرم شلوغ بود و منو ندید
وگرنه باز میخواست به جونم غر بزنه.
از پله ها بالا رفتمو رسیدم به در خونه، بازش کردمو مستقیم رفتم سمت اتاقم
و خودمو روی تختم پرت کردم، انگار که کوه کنده باشم همونقدر خسته و داغون
بودم چشمامو بستم و به خواب فرو رفتم.
_وقتی سوجینو رسوندم به خونش به سرعت از اونجا دور شدم، با اینکه از اتفاقی بین افتاده بود نیم ساعتی می‌گذشت اما همین که بهش فکر می کردم تپش قلب می گرفتم و حالم بد میشد تا حالا تو زندگیم چنین حسی رو تجربه نکرده بودم واسه همین مطمئن
نبودم که عاشق سوجینم یا نه فقط یه دوست داشتن معمولیه ولی اگه بخوام با خودم صادق باشم علاقه ی من به سوجین بیشتر از یه دوست داشتن معمولیه خیلی ام بیشتر اما چون نمیخوام اونو درگیر خودمو و زندگی پیچیدم کنم خودمو می زنم به اون راه.
خورشید صبح فردا در اومد و من برای رفتن به آموزشگاه آماده شدم. از پله ها پایین رفتمو و جلوی آینه ی بزرگ پذیرایی وایسادم و خودمو که یه دست کت و شلوار مشکی پوشیده بودم، خوب برانداز کردم، خدمتکاری خونه با دیدن من کلی ذوق کرد و گفت :احتمالا امروز بعد از کلاستون جایی می خواین برید؟
_نه چطور؟
=آخه بدجوری خوشتیپ کردین فکر کردم دارید بدون اطلاع خانم می رید سر قرار
*شما بیخود کردی فکر کردی، باز تو کاری که بهت ربطی نداره داری فضولی می کنی
=وای ببخشید خانم، ببخشید یه لحظه نفهمیدم چی گفتم
*خیله خب دیگه بسه برو برای ارباب جوان یه قهوه‌ی تازه بریز اون یکی حتما با وراجی تو سرد شده
=چشم، بازم معذرت میخوام
_مادر فکر نمی کنی خیلی داری زیاده روی می کنی اون آجوما (خانم میانسال) فقط خدمتکاری خونه ی ماست نه برده ی ما اینجور رفتار کردن باهاش اصلا کار درستی نیست.
*عالی شد واقعا همینم مونده بود که تو بهم بگی باید چطور با خدمتکار خونم رفتار کنم، تو نمی خواد خودتو قاطی این مسائل کنی به جاش به ازدواجت با دختر داییت فکر کن.
_مادر، من خیلی وقت پیشم به شما گفتم که با بویونگ ازدواج نمی کنم اینکه چرا الان دوباره بحثشو وسط کشیدید نمی دونم.
*پس با یکی کی می خوای ازدواج کنی هاا اصن بهتر از اونم میتونی پیدا کنی؟
_حتی اگه نتونم، باز باهاش ازدواج نمی کنم، اصن ولش کن من باید برم دیرم شده، خدافظ.