دخترِ دریا:>>>"کپشن"
"گذاشتنِ قهوه رویِ میز"
-مطمئنی میتونی بخوری؟..."
-حتی اگر هم مجاز نباشم واقعا نمیتونم جلویِ خودم رو برایِ خوردن`اش بگیرم..."
دیدنش در حالی که داره قهوه رو میخوره...برایِ من غمگین`اه:>>"
-چرا اینطوری به من نگاه میکنی؟..."
-هیچی...فقط دارم فکر میکنم که چقدر عجیب قهوه میخوری:>"
-ها ها....چقدر که خنده دار بود"
ای کاش میتونستم بهت بگم...."
-مانا یه چیزی کنارِ چشم`اته..."
"ببخشید که مجبورم همه چیز رو اینطور....تموم کنم"
دست بردن به سمتِ چشم`ات"
وقتش رسیده...."
دقیقا مثلِ اولین بار که دیدمت و تصمیم گرفتم خاطراتم رو از ذهنت پاک کنم...."
زمان متوقف شد"
12:30
مانا...من رو ببخش...باید به دریا برگردم:>>"
12:36
-هیچ چیزی بیشتر از قهوه نمیتونه به من کمک کنه انقدر سرحال بشم....ولی چرا دوتا قهوه درست کردم؟...معلومه! چون هیچوقت یکی کافی نیست...."
نظرات (۱۱)