✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙
✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت یازدهم✙
==11==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #، سادان *)
(چشماش رو باز میکنه.... خون همه لباسشو قرمز کرده بود.... احساس کوفتگی،باعث میشد تو تمام بدنش درد رو مزه مزه کنه.... سعی میکنه از جاش بلند شه... ولی چیزی مانعش میشه..... ا/ت با صورت پف کرده و دستای خونی رو بازوش خوابش برده بود.... آروم دستشو میکشه و لباس خونیش رو میزنه کنار.... همه جا پر خون بود اما.... هیچ اثری از زخم یا بریدگی دیده نمیشد!) &چ.چطور همچین چیزی ممکنه؟ یعنی... توهم زدم؟ نه نمیشه.... پس اینهمه خون مال کیه؟ (خنده ناباورانه) اینجا داره چه اتفاقی میفته؟ (دوساعت بعد) (ا/ت با سردرد از خواب بیدار میشه و دنبال یونگی میگرده، ولی متوجه میشه که یونگی بالا سرش خیلی جدی و عصبی نشسته) @(خوشحال)ت.تو! تو خوبی؟؟ حالت خوب شد؟ درد نداری؟؟ &(نگاهش به سمت زمینه)بهت تذکر میدم جلوتر نیا @چ.چرا &همین حالا بهم بگو اینجا چه خبره @ا.اما &حرف میزنی یا باید تهدیدت کنم؟ @ت.تهدید؟ ب.با چی؟ &آتیش! مگه ازش نمیترسیدی؟ (ادامه در بخش نظرات)
نظرات (۱۷)