حاجات مردم و نعمت خدا 2 ( شهید ابراهیم هادی )
... عصر بود که ماشین را آورد.پرسیدم:کجا می خواستی بری!؟ گفت:هیچی،مسافرکشی کردم! با خنده گفتم:شوخی می کنی!؟
گفت:نه،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم،چند جا کار داریم.
خواستم بروم داخل خانه.گفت:اگر چیزی در خانه دارید که استفاده نمی کنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور.
...
نظرات