■راز یک جنایت■ پارت 14■
عجیب بود همه ی اینا عجیب بود . با صدای یونگی به خودم اومد . یونگی:( هووم ولش کن مهم نیست. رئیس ما میریم بقیه کارا رو انجام بدیم ) تهیونگ:( باشه برین ) پسرا نگاه نا امیدی بهم انداختن و رفتن . راستش واقعا احساس گناه میکردم که ناراحتشون کرده بودم مخصوصا یونگی رو که این همه باهام خوب رفتار میکرد. بدون اینکه چیزی بگم راهمو سمت اتاقم کج کردم . دستگیره درو چرخوندم اما در باز نشد . چند بار دیگه هم امتحان کردم اما بازم باز نشد . چرا در اتاقم قفل بود ؟ برگشتم که برم پیش تهیونگ تا ازش بپرسم چرا در اتاقم قفله اما با دیدن ...
نظرات (۵)