فرصتی که مرا نابود کرد:>>"کپشن"
3 بعد از 2
4 بعد از 3
5 بعد از 4
6 بعد از 5
7 بعد از 6
8 بعد از 7....
اما امروز من فقط نفس کشیدم"
صبحی که ساعت 9 بیدار شدم...چشمانم را بستم و اکنون ساعت 8 شب است!...
زمان میگذرد...گویی با هر پلک زدن سرعتش هم بیشتر میشود...!
به من بگو!
بهانه ای برایم بیاور که چرا از جایم بلند نمیشوم؟"
"آلاله(: بهتر از این حرفا راجبم میدونی پس بیشتر از این زر نمیزنم`با دستای خودم زندگی خانوادمو نابود کردم خوب میدونم چقدر بهم گفتی مقصر نبودم ولی بیخیال دیگه اوکی؟ ولی میخوام یه قولی بهت بدم بهترینم! بهت قول شرف میدم که حتی اگر رفتم جهنم، توی جهنم زندگی کنم(: شاید با هر قدمی که بر میدارم اونجا بیشتر بسوزم خودمم میدونم! ولی بازم زندگی میکنم! تک تک لحظاتش رو، یه لحظه بزار ببینم احیانا حرفم پارادوکس نداشت؟"
میخواستم به خودت بگم:>>"
ولی حرفت تناقض داشت:>>"
نظرات (۱۸)