پارت 28 رمان جدال عاشقانه
همه وسایلمو جمع کردمو از بیمارستان زدیم بیرون بالاخره از اون بیمارستان کذایی راحت شدم والاع تیام اون دوتا منگولیسم رو رسوند منم ادرس خونمون رو دادم سر کوچه که رسید گفتم:
-ممنون من همین جا پیاده میشم
-نخیر ادرس دقیق رو بگید میریم اونجا
-میخوام قدم بزنمو تنها باشم
-اما.........
-اما نداره مرسی از لطفتون
اینو گفتمو از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت خونه توراه داشتم به این فکر میکردم درسته ازش خوشم نمیاد اما با اینکارش که جون خودمو دوستامو نجات داد دیگه کاری به کارش ندارم اینجوری برا خودمم بهتره!رسیدم زنگ ایفونو زدم سپهر:
-کیه؟؟
-ننه فرانکلیه چشا کورتو باز کن نگاه کن ببین کیه
-سحر تویی؟؟
-نه روحه اومده تسخیرت کنه خو اره دیگه وا کن این در بی صاحبو
در با صدای تیکی باز شد خواستم با پله ها برم که دیدم بیخی با اسانسور بهتره با ترس و لرز سوار اسانسور شدم از بچگی از اینکه تنها سوار اسانسور شم میترسیدم وقتی رسیدم در اسانسور باز شدو دیدم مامانو سپهر دارن میان سمتم که گفتم:
خوبم خوبم به جان خودم خوبم مامان من خوبم سپهر به جون تو من خوبم
سپهر:" چته چرا هول میکنی؟؟
-همچین تو مامان اومدین سمتم که گفتم الان منو میخورید
- کوفت مارو بگو نگرانتیم
مامان:خوبی عزیزم چجوری مرخص شدی؟؟
من:اگه لطف کنید بزارید بیام تو میگم اما فعلا که مثل داروغه وایسادید دم در
نظرات (۶)