Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

زندگیم تولدت مبارک.....+کپ

۳۳ نظر گزارش تخلف
یه کاربر:)(off) درباره مهم
یه کاربر:)(off) درباره مهم

همه چی از 2 مرداد سال 1395 شروع شد موقعی که 10 سالم بود 2 مرداد مسابقه شطرنج داشتم فینال بود هر کی میبرد میرفت مرحله بعد با دختری به اسم ملیسا مسابقه داشتم خیلی شطرنجش عالی بود باهم بازی کردیم رقابت خیلی هیجانی بود ولی اینکه اون خیلی شطرنجش عالی بود از من باخت من رفتم مرحله کشوری از اون روز منو ملیسا باهم دوست شدیم خونه اونا کوچه بعدیمون بود ما باهم خیلی دوست شده بودیم مدرسه هامون جدا بود ولی وقتی کلاس هفتم تیزهوشان قبول شدم ملیسا هم تیزهوشان بود خیلی خوشحال شده بودم از اون روز ...

نظرات (۳۳)

Loading...

توضیحات

زندگیم تولدت مبارک.....+کپ

۲۲ لایک
۳۳ نظر

همه چی از 2 مرداد سال 1395 شروع شد موقعی که 10 سالم بود 2 مرداد مسابقه شطرنج داشتم فینال بود هر کی میبرد میرفت مرحله بعد با دختری به اسم ملیسا مسابقه داشتم خیلی شطرنجش عالی بود باهم بازی کردیم رقابت خیلی هیجانی بود ولی اینکه اون خیلی شطرنجش عالی بود از من باخت من رفتم مرحله کشوری از اون روز منو ملیسا باهم دوست شدیم خونه اونا کوچه بعدیمون بود ما باهم خیلی دوست شده بودیم مدرسه هامون جدا بود ولی وقتی کلاس هفتم تیزهوشان قبول شدم ملیسا هم تیزهوشان بود خیلی خوشحال شده بودم از اون روز دوستیمون محکم تر شد تا اینکه یک روز من عاشق یه دختری شدم خیلی دوستش داشتم ولی اون به من حسی نداشت توی موقعیت خیلی بدی بودم اصلا حالم خوب نبود هروز با نیلیم دردودل میکردم تا اینکه عشق واقعی اومد منو پیدا کرد اون ملیسا بود بهم اعتراف کرد اون لحظه حالم خوب نبود ردش کردم چند روزی گذشت فهمیدم بهش یه حسی دارم ولی نمیدونستم اون حس چیه ملیسا دوباره اومد بهم گفت عاشقتم تا اینکه منم بهش اعتراف کردم باهم رل زدیم یه روز که رفته بودیم اعتراضات تو راه برگشت به خونه به دوراهیی رسیدیم که یه طرف خونه اونا بود یه طرف خونه ما خداحافظی کردیم و رفتیم به سمت خونه وقتی رسیدم خونه فهمیدم که ملیسا توی راه برگشت به خونه سرش ضربه دیده و به کما رفته سریع خودمو رسوندم بیمارستان خیلی شوکه شده بودم به طوری که زبونم بند اومده دو هفته گذشت حال ملیسا خیلی بد شده بود دکترا گفتن اگر تا ۱۲ شب به هوش نیاد دستگاه ها رو ازش جدا میکنیم خیلی اون روز گریه کردم تا اینکه معجزه شد ملیسا بهوش اومد وقتی فهمیدم بهوش اومده انگار داشتم پرواز میکردم و میرفتم به سمت آسمونا رفتم بیمارستان ولی ملیسا منو یادش نمیومد خیلی دوران بدی بود وقتی که فراموشی گرفته بود دوران زجرش بیشتر از موقعی بود که کما بود بعد از یک هفته آپاندیسم ترکید سریع رفتم به اتاق عمل وقتی که توی اتاق عمل بودم ملیسا گوشی من رو برداشته بود و به نماشا آمده بود به مخاطب پرطرفدارم توی نماشا پیام داد اون نیلی بود از نیلی پرسیده بود که من با ملیسا چه نسبتی دارم نیلی هم همه چیز رو بهش گفت ملیسا منو یادش اومد موقعی که بهوش اومدم رفتار ملیسا خیلی عجیب بود یعنی وقتی که بهوش اومدم بغلم کرد ملیسا به من گفت که چی شده بود رابطمون دوباره برگشت سرجاش دوباره باهم خوب شدیم و الان هم تولد ملیسا هست از همیجا میگم تولد 17 سالگیت مبارک