متن مال همون موقعس:
میخوام از ته دلم داد بزنم و بگم تولدت مبارک.... میخوام گریه کنم و بهت بگم تولدت مبارک!
درست نمیدونم چی میخوام... گیج شدم چون خیلی خوشحالم... چون امروز تولد توعه :") روزی که تو به دنیا اومدی...
نمیدونم دقیقا کی بود... چه روزی و چه تاریخی... ولی یادمه برمیگشت به تابستون سال پیش...
همون روزایی که برای اولین بار دیدمت... اون روزایی که با دیدنت مث همه همون چند جمله تکراری رو میگفتم:
این دیگه کیه؟! چرا موهاش رنگیه؟! چرا گوشواره داره؟! چشم تنگ! این پسره یا دختر؟!
و الان تو جایی وایسادم که احساس تاسف دارم برای اونایی که هنوز در حد همین چند جملن! ^^
شاید نتونم هیچ وقت اینا رو بهت بگم... ولی با خودم میتونم تکرار کنم :
که تو چقدر برام مهم بودی و هستی... چقدر برام تاثیر گذار بودی...
زمانایی که ناراحت بودم... وقتی توی اهنگ صداتو میشنیدم که خطاب به پیانو ولی در اصل با همه ی ما صحبت میکردی.... اون موقع بهم یاد دادی هیچ تاریکی و هیچ فصلی بی پایان نیست.... ♬
وقتایی که فکر میکردم یه آدم عصبی و بداخلاق و بی حوصله ای.... ولی بعدش میدیدم که چقدر در درون مهربونی، آروم و کم حرفی ولی از اطرافت و اطرافیانت غافل نمیشی..... اون موقع ها از خودم خجالت میکشیدم..... بهم یاد دادی که زود قضاوت نکنم..... ❤
اون زمانی که از آدمی که این جور چیزا رو دست مینداخت.... تبدیل شدم به کسی که با صدات زندگی میکرد.... اون لحظه بود که فهمیدم چقدر تلخه که توهین کس دیگه ای رو نسبت به خودت یا علایقت بشنوی..... ♢ و تو بهم یاد دادی هیچ وقت کسی رو بخاطر چیزی که دوست داره مسخره نکنم ....
وقتی که میدیدم از کجا به کجا رسیدین ... به همراه بقیه چه شب هایی رو بیدار موندی و چه روز هایی رو سخت تمرین کردی تا برسی به اینجایی که الان هستی.... بغض میکردم... و بهت افتخار میکردم....و احساس غرور میکردم که طرفدارتم... بهم یاد دادی تلاش کنم تا برسم به جایی که لیاقتشو دارم ★ حتی وقتی که هیچ کس چشم دیدنمو نداره... ★ حتی وقتایی که فقط میخوام بخزم یه گوشه و سرمو فرو کنم توی یقه ام تا هیچ کس منو نبینه :"

خداروشکر میکنم... که باهات آشنا شدم... ومیخوام اینو بهت بگم که خیلی دوستت دارم ! ❤ همه میگن که این یه حسه که دو روز دیگه میپره و الان نوجوونی و از این حرفا! من منکر این قضیه نمیشم! ولی اینو میگم که همیشه دوستت خواهم داشت و طرفدارت میمونم! ≧◡≦