چه میشد اگر....″وکپشنسخنی′ستکهمرادگرگونساخت!″
حمید مصدق و فروغ فرخزاد...″
دو شاعری که با سخنانِ شیرین′اشان در قلب من غوغایی کردن...″
این معاشره عاشقانه این دو′است...″
″حمید مصدق بعد از سالها تحقیق متوجه میشود!...′دختری که در کودکی ملاقات کرده و ماجرایی کوتاه اما شیرین رو با او تجربه کرده...همان فروغ فرخزاد است!″
پس در نامه′ای با شعری زیبا و دلنشین آن خاطره را از زبانِ عقل خود برای فروغ تعریف میکند!″
″فروغ بعد از دریافت نامه ′متحیر′ از شنیدنِ این خاطره قدیمی ماجرا را از زبانِ کودکیِ خود برای حمید نامه میکند و میسراید″
و این است محتوای آن نامه دو عاشقِ کوچک:>>>″
نامه حمید مصدق و شرح داستان با تصورات وی:
″تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چرا
باغچه کوچک ما سیب نداشت!″
پاسخ فروغ فرخزاد در کامنت ها...″
نظرات (۱۸)