فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 93

۵ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

ریتا ـ منظورشو میفهمی ؟ کجا همه چی شروع شده ؟
دستام میلرزیدن و حال خوبی نداشتم ـ میخواد برم خونه ی پدرمادرم . همه چی اونجا شروع شد .بخاطر همون اتفاقی که اونجا افتاد رفتم با پدربزرگم زندگی کردم ... ریتا .. من .. من نمیتونم برگردم اونجا . نمیتونم ...
یکی از دستاشو گذاشت رو موهام و آروم نوازشم کرد ـ نترس جنی . همه دوستات باتوان . کنارتن . بهشون اعتماد نداری ؟
با چشمای نگران بهش نگاه کردم ـ نمیخوام آسیب ببینن . دفعه قبلی خیلی بد کتکمون زدن . خیلی طول کشید تا بلند شیم . نمیدونم چیکار کنم ... من ... ریتا ...
لبخند زد ـ آکیرا صدام کن . یادته دفعه پیش گفتم فقط دوستام منو آکیرا صدا میکنن ؟‌فک کنم تو هم به اون درجه رسیدی ^^ .
آروم بغلم کرد و چند تا ضربه ی آروم به کمرم زد . سرمو تو سینش قایم کردم .
مامان ... بابا ... من متاسفم .. واسه انقد ضعیف بودنم متاسفم ... واسه انقد بی مصرف بودنم متاسفم ... من حتی باعث مرگتون بودم .... قول میدم همه چیو درست کنم و از اول شروع کنم ...
دو نفر بلند داد زدن ـ به جنی دست نزن !!
من و ریتا با تعجب برگشتیم سمت وی و جونگ کوک که با لباسای خاکی بهمون نگاه میکردن .
من ـ‌ اینجا چه خبره ؟‌
( وی و جونگ کوک وقتی تو اتاق به هم چپ چپ نگاه میکردن یهو یادشون افتاده بود که جنی با ریتا تنهاس . )
چشامو باریک کردم ـ یاااا . چرا دارین داد میزنین شمادوتا ؟ کی بهم دست زده ؟
هر دو به همدیگه نگاه کردن و بعد با لبخندای خجالت زده به من نگاه کردن .
جونگ کوک ـ چیزه ... اممم ... ما که چیزی نگفتیم . چرا من یادم نمیاد ؟
حرف جونگ کوک باعث شد آروم بخندم . هردوشون دیوونه بودن .
به بازوی ریتا زد ـ‌ ریتا ! موافقی که اینا یه تختشون کمه ؟
ریتا پوکر بهم نگاه کرد .
0ـ0 وا این چشه ؟‌ چیزی گفتم من ؟
رییتا ـ خیلی کودنی جنی -ـــــ- ...

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 93

۱۶ لایک
۵ نظر

ریتا ـ منظورشو میفهمی ؟ کجا همه چی شروع شده ؟
دستام میلرزیدن و حال خوبی نداشتم ـ میخواد برم خونه ی پدرمادرم . همه چی اونجا شروع شد .بخاطر همون اتفاقی که اونجا افتاد رفتم با پدربزرگم زندگی کردم ... ریتا .. من .. من نمیتونم برگردم اونجا . نمیتونم ...
یکی از دستاشو گذاشت رو موهام و آروم نوازشم کرد ـ نترس جنی . همه دوستات باتوان . کنارتن . بهشون اعتماد نداری ؟
با چشمای نگران بهش نگاه کردم ـ نمیخوام آسیب ببینن . دفعه قبلی خیلی بد کتکمون زدن . خیلی طول کشید تا بلند شیم . نمیدونم چیکار کنم ... من ... ریتا ...
لبخند زد ـ آکیرا صدام کن . یادته دفعه پیش گفتم فقط دوستام منو آکیرا صدا میکنن ؟‌فک کنم تو هم به اون درجه رسیدی ^^ .
آروم بغلم کرد و چند تا ضربه ی آروم به کمرم زد . سرمو تو سینش قایم کردم .
مامان ... بابا ... من متاسفم .. واسه انقد ضعیف بودنم متاسفم ... واسه انقد بی مصرف بودنم متاسفم ... من حتی باعث مرگتون بودم .... قول میدم همه چیو درست کنم و از اول شروع کنم ...
دو نفر بلند داد زدن ـ به جنی دست نزن !!
من و ریتا با تعجب برگشتیم سمت وی و جونگ کوک که با لباسای خاکی بهمون نگاه میکردن .
من ـ‌ اینجا چه خبره ؟‌
( وی و جونگ کوک وقتی تو اتاق به هم چپ چپ نگاه میکردن یهو یادشون افتاده بود که جنی با ریتا تنهاس . )
چشامو باریک کردم ـ یاااا . چرا دارین داد میزنین شمادوتا ؟ کی بهم دست زده ؟
هر دو به همدیگه نگاه کردن و بعد با لبخندای خجالت زده به من نگاه کردن .
جونگ کوک ـ چیزه ... اممم ... ما که چیزی نگفتیم . چرا من یادم نمیاد ؟
حرف جونگ کوک باعث شد آروم بخندم . هردوشون دیوونه بودن .
به بازوی ریتا زد ـ‌ ریتا ! موافقی که اینا یه تختشون کمه ؟
ریتا پوکر بهم نگاه کرد .
0ـ0 وا این چشه ؟‌ چیزی گفتم من ؟
رییتا ـ خیلی کودنی جنی -ـــــ- ...