فیک از جانگ کوک ( اخرین گلبرگ ) port 1 اپلود مجدد

اخرین گلبرگ

۱۳ ویدیو

فیک از جانگ کوک ( اخرین گلبرگ) port 2

Дъхфн бюя
Дъхфн бюя

یک دفعه یکی از پشتم گفت :

+ فرار کار خوبی نیست یعنی شایسته شما نیست

برگشتم دیدیم یک پسر جونه ( جانگ کوک )

_ ببخشید ؟

اومد سمتم بازوم گرفت و کشیدم داخل بردم نتونستم بازوم رو ازاد کنم ، به وسط های مهمونی رسیدیم بازوم رو ول کرد :

+ دخترای روستایی مثل تو این درو بر چیکار میکنه ؟

_ من روستایی نیستم

+ پس...

یک دفعه یک نفر همه مهمونی ها رو صدا زد سریع از دستش فرار کردم رفتم پیش مادر و پدرم اون فرد گفت شاهزاده ها ردیف بشن اون پسره هم توی ردیف رفت چقدر خودخواه بود باورم نمیشه به من گفت دختر روستایی ، پدرم رفت جلوی همه شاهزاده ها و گفت :

_ دختر من تا چند ماه اینه با یکی از شما ازدواج میکنه باید بهم قول بدید ناراحتش نکنید اگر دختر من رو خوش بخت کنید میتونید تاج و تخت من رو به دست بگیره ، حواستون باشه سرپیچی از شما ها نبینم ، همه شاهزاده ها گفتن بله حتی اون پسر بی تربیت ، داشتم از مهمونی خارج میشدم یکم مونده بود از در مهمونی اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل اره تونستم ازاد بشم بالای یک پرتگاه وایساده بودم که رو به روش یک اقانوس بی پایان بود ، داشتم نگاهش میکردم که یک دفعه یکی از پشت بهم گفت :

+ واقعا روستایی اگر نبودی اینجا نمیومدی

برگشتم نگاهش کردم اومد سمتم

_ واقعا که ادب نداری میدونستی

+ اره همه بهم میگن ممنون که تو هم گفتی

_ خواهش میکنم

+ تو هم حاظر جوابی ها

_ بله هستم به موقعش هستم مثل تو همیشه بی ادب نیستم پسر بی ادب

+ هوی من یک شاهزاده هستم مرز خودت رو بدون

میخواستم به توپم توی دهنش که یک دفعه .....

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فیک از جانگ کوک ( اخرین گلبرگ) port 2

۱۰ لایک
۰ نظر

یک دفعه یکی از پشتم گفت :

+ فرار کار خوبی نیست یعنی شایسته شما نیست

برگشتم دیدیم یک پسر جونه ( جانگ کوک )

_ ببخشید ؟

اومد سمتم بازوم گرفت و کشیدم داخل بردم نتونستم بازوم رو ازاد کنم ، به وسط های مهمونی رسیدیم بازوم رو ول کرد :

+ دخترای روستایی مثل تو این درو بر چیکار میکنه ؟

_ من روستایی نیستم

+ پس...

یک دفعه یک نفر همه مهمونی ها رو صدا زد سریع از دستش فرار کردم رفتم پیش مادر و پدرم اون فرد گفت شاهزاده ها ردیف بشن اون پسره هم توی ردیف رفت چقدر خودخواه بود باورم نمیشه به من گفت دختر روستایی ، پدرم رفت جلوی همه شاهزاده ها و گفت :

_ دختر من تا چند ماه اینه با یکی از شما ازدواج میکنه باید بهم قول بدید ناراحتش نکنید اگر دختر من رو خوش بخت کنید میتونید تاج و تخت من رو به دست بگیره ، حواستون باشه سرپیچی از شما ها نبینم ، همه شاهزاده ها گفتن بله حتی اون پسر بی تربیت ، داشتم از مهمونی خارج میشدم یکم مونده بود از در مهمونی اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل اره تونستم ازاد بشم بالای یک پرتگاه وایساده بودم که رو به روش یک اقانوس بی پایان بود ، داشتم نگاهش میکردم که یک دفعه یکی از پشت بهم گفت :

+ واقعا روستایی اگر نبودی اینجا نمیومدی

برگشتم نگاهش کردم اومد سمتم

_ واقعا که ادب نداری میدونستی

+ اره همه بهم میگن ممنون که تو هم گفتی

_ خواهش میکنم

+ تو هم حاظر جوابی ها

_ بله هستم به موقعش هستم مثل تو همیشه بی ادب نیستم پسر بی ادب

+ هوی من یک شاهزاده هستم مرز خودت رو بدون

میخواستم به توپم توی دهنش که یک دفعه .....

سرگرمی و طنز