فیک از جانگ کوک ( اخرین گلبرگ) port 2
یک دفعه یکی از پشتم گفت :
+ فرار کار خوبی نیست یعنی شایسته شما نیست
برگشتم دیدیم یک پسر جونه ( جانگ کوک )
_ ببخشید ؟
اومد سمتم بازوم گرفت و کشیدم داخل بردم نتونستم بازوم رو ازاد کنم ، به وسط های مهمونی رسیدیم بازوم رو ول کرد :
+ دخترای روستایی مثل تو این درو بر چیکار میکنه ؟
_ من روستایی نیستم
+ پس...
یک دفعه یک نفر همه مهمونی ها رو صدا زد سریع از دستش فرار کردم رفتم پیش مادر و پدرم اون فرد گفت شاهزاده ها ردیف بشن اون پسره هم توی ردیف رفت چقدر خودخواه بود باورم نمیشه به من گفت دختر روستایی ، پدرم رفت جلوی همه شاهزاده ها و گفت :
_ دختر من تا چند ماه اینه با یکی از شما ازدواج میکنه باید بهم قول بدید ناراحتش نکنید اگر دختر من رو خوش بخت کنید میتونید تاج و تخت من رو به دست بگیره ، حواستون باشه سرپیچی از شما ها نبینم ، همه شاهزاده ها گفتن بله حتی اون پسر بی تربیت ، داشتم از مهمونی خارج میشدم یکم مونده بود از در مهمونی اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل اره تونستم ازاد بشم بالای یک پرتگاه وایساده بودم که رو به روش یک اقانوس بی پایان بود ، داشتم نگاهش میکردم که یک دفعه یکی از پشت بهم گفت :
+ واقعا روستایی اگر نبودی اینجا نمیومدی
برگشتم نگاهش کردم اومد سمتم
_ واقعا که ادب نداری میدونستی
+ اره همه بهم میگن ممنون که تو هم گفتی
_ خواهش میکنم
+ تو هم حاظر جوابی ها
_ بله هستم به موقعش هستم مثل تو همیشه بی ادب نیستم پسر بی ادب
+ هوی من یک شاهزاده هستم مرز خودت رو بدون
میخواستم به توپم توی دهنش که یک دفعه .....
نظرات