پارت 2 رمان جدال عاشقانه
- اخه بی شعور اون که ساعت 11 هست ساعت 7 زنگ زدی چی بلغور میکنی؟؟
- بمیر اصلا کاری نداری؟؟
-خوبه ساعت 7 صبح زنگ زده منو بیدار کرده تازه بهش برم میخوره خانوم خانوما
-اخه من کی ناراحت شدم که این بار دومم باشه؟؟
-هه یه چی بگو بگنجه باو خانوم همش در حال قهر کردنه بعد میگه من کی قهر کردم که این بار دومم باشه؟؟
- باشه امروز حالت خوش نیس عصبی هستی حریفت نمیشم 1-0تواما منتظر مساوی باش سحر خانوم
-کم حرف بزن کاری نداری؟؟
-ایشالله خودم قبرتو با وایتکش بشورم ....
-ایشالله خودم حلواتو بپزم .....
-خدافظ
گوشی رو قطع کردم سیخ تو جام نشستم یعنی اگه اینو یاس نبودن من دق میکردم والا خیلی خوبن هرسه تامون دانشگاه میریم ولی فعلا ترم تابستونو مرخصی گرفتیم تا یکم عشق و حال کنیم من سحر ارمان 19 ساله دانشجوی رشته دارو سازیم اونام مثل من 19 سالشونه و همه یه رشته درس میخونیم البته خودمونو کشتیم تا دانشگاه قبول شیم حالا من که باهوش ولی اون دوتا خنگ کلی درس خوندن
-هم چین میگه باهوش انگار انیشتنه
اینم تقریبا میتونم بگم اون یکی بعد من یه جورایی وجدان خودمونه البته خیلی حرف نمیزنه
-وا وجدان جون نیستم؟؟
-نخیر حالا یکم درست خوبه وگرنه ضریب هوشیه تو صفره !
-باشه بابا حوصله کل کل با تو یکیو دیگه ندارم
-به جهنم!
بیا اینم ندای درونی ما ! مردم بی تربیت شدن والا
نظرات (۱۵)