پارت سیزدهم داستان اسیرعشق

۳۹ نظر
گزارش تخلف
!SARAH!
!SARAH!

پارت12:http://www.namasha.com/v/TOkqULbL
کای:سارا من
یهو گوشیم زنگ خورد
-اوه یه لحظه
-سلام
حدیث:سلام مبارکا
-هوم؟
حدیث:خودت رو به اون راه نزن! تا الان دیگه گفته
-وا چیو؟اصلا کی؟
حدیث:کای دیگه!
-کای؟
کای:سارا حدیثه؟
-اره
کای:ای وای!حدیث الان وقتش نیست!
-وقت چی؟
کای:هیچی
حدیث:اوه بیخیال سارا!گند نزنم صلوات!
-ها؟ چیشده؟
یهو قطع کرد!
-الو؟
کای:قطع کرد؟
-اره..چیشده؟!
کای:فراموشش کن..بعد میگم
-باشه..ادامه حرفت
کای:یادم رفت! بیخیال
-وا مهم بودا
کای:یادم بیاد میگم
هروقت دروغ میگفت میفهمیدم ولی زیاد اذیتش نکردم تا هروقت خواست بگه..یکم گذشت که برگشتیم و بعد انجام کارهام تقریبا ساعت 9 شد که روی تخت دراز کشیدم ولی یهو صورت جانگ کوک و حرفایی که گفت اومد تو ذهنم!..از خواب پریدم ه صدای زنگ در اومد..بازش که کردم دیدم جانگ کوکه
اولش یکم ترسیدم که با دیدن سر و وضعش گفتم:چقدر خیس شدی!توی این بارون شدید چیکار میکنی؟سرما میخوری ها
سرش پایین بود و حرفی نمیزد که موهای خیسش که تو صورتش بودن رو زدم کنار
-خوبی؟
دستم رو گرفت و اورد بیرون
-چیشد؟
منو تکیه داد به دیوار و یه دستش رو گذاشت کنارم با صورت خیس بهم نگاه میکرد
-جانگ کوک؟
بهم نزدیک شد و درحالی که به چشام زل زده بود اونارو میبنده و منو میبوسه!..انگار نمیتونستم تکون بخورم! گرمای وجودش مانع میشد..چند ثانیه که گذشت دستم رو اورد بالا وروی قلبش گذاشت.ترسیده بودم که گفت:به کسی که دوستش دارم صدمه نمیزنم
هر دفعه که این کلمه رو میگفت باعث میشد از حالت طبیعی خارج بشم..قلبم داشت تند تند میزد..انگار بازم دنبال فرار بودم که راهی پیدا کن واسه سرد و بی احساس نشون دادنم ولی اون نمیذاشت!
بارون شدیدتر شده بود و همه جارو تاریکی گرفته بود..انگار دیگه ضربان قلب اونم بالارفته بود..دیگه چشاش معلوم نبود..صدای قطره های بارون که با رسیدن به زمین عمرشون تموم میشد همه جا بود که یهو گفت:سارا من دوست دارم..دلم میخواد باتو باشم و دستم توی دستت باشه تا ابد
نمیتونستم نگاهش کنم چون جوابی نداشتم..به اطراف نگاه کردم تا شاید بتونم حرفی بگم..شاید نخوام سرد باشم..حداقل برای اون
خودم رو اماده کردم که یهو چشمم به کای افتاد که داشت مارو نگاه میکرد!هول شدم! به جانگ کوک نگاه کردم که گفت:با من باش
یهو اومد نزدیک و با یه بوسه بازم سکوت برقرار شد
به کای نگاه کردم که یهو دوید و رفت!(نظرات)

نظرات (۳۹)

Loading...

توضیحات

پارت سیزدهم داستان اسیرعشق

۴۳ لایک
۳۹ نظر

پارت12:http://www.namasha.com/v/TOkqULbL
کای:سارا من
یهو گوشیم زنگ خورد
-اوه یه لحظه
-سلام
حدیث:سلام مبارکا
-هوم؟
حدیث:خودت رو به اون راه نزن! تا الان دیگه گفته
-وا چیو؟اصلا کی؟
حدیث:کای دیگه!
-کای؟
کای:سارا حدیثه؟
-اره
کای:ای وای!حدیث الان وقتش نیست!
-وقت چی؟
کای:هیچی
حدیث:اوه بیخیال سارا!گند نزنم صلوات!
-ها؟ چیشده؟
یهو قطع کرد!
-الو؟
کای:قطع کرد؟
-اره..چیشده؟!
کای:فراموشش کن..بعد میگم
-باشه..ادامه حرفت
کای:یادم رفت! بیخیال
-وا مهم بودا
کای:یادم بیاد میگم
هروقت دروغ میگفت میفهمیدم ولی زیاد اذیتش نکردم تا هروقت خواست بگه..یکم گذشت که برگشتیم و بعد انجام کارهام تقریبا ساعت 9 شد که روی تخت دراز کشیدم ولی یهو صورت جانگ کوک و حرفایی که گفت اومد تو ذهنم!..از خواب پریدم ه صدای زنگ در اومد..بازش که کردم دیدم جانگ کوکه
اولش یکم ترسیدم که با دیدن سر و وضعش گفتم:چقدر خیس شدی!توی این بارون شدید چیکار میکنی؟سرما میخوری ها
سرش پایین بود و حرفی نمیزد که موهای خیسش که تو صورتش بودن رو زدم کنار
-خوبی؟
دستم رو گرفت و اورد بیرون
-چیشد؟
منو تکیه داد به دیوار و یه دستش رو گذاشت کنارم با صورت خیس بهم نگاه میکرد
-جانگ کوک؟
بهم نزدیک شد و درحالی که به چشام زل زده بود اونارو میبنده و منو میبوسه!..انگار نمیتونستم تکون بخورم! گرمای وجودش مانع میشد..چند ثانیه که گذشت دستم رو اورد بالا وروی قلبش گذاشت.ترسیده بودم که گفت:به کسی که دوستش دارم صدمه نمیزنم
هر دفعه که این کلمه رو میگفت باعث میشد از حالت طبیعی خارج بشم..قلبم داشت تند تند میزد..انگار بازم دنبال فرار بودم که راهی پیدا کن واسه سرد و بی احساس نشون دادنم ولی اون نمیذاشت!
بارون شدیدتر شده بود و همه جارو تاریکی گرفته بود..انگار دیگه ضربان قلب اونم بالارفته بود..دیگه چشاش معلوم نبود..صدای قطره های بارون که با رسیدن به زمین عمرشون تموم میشد همه جا بود که یهو گفت:سارا من دوست دارم..دلم میخواد باتو باشم و دستم توی دستت باشه تا ابد
نمیتونستم نگاهش کنم چون جوابی نداشتم..به اطراف نگاه کردم تا شاید بتونم حرفی بگم..شاید نخوام سرد باشم..حداقل برای اون
خودم رو اماده کردم که یهو چشمم به کای افتاد که داشت مارو نگاه میکرد!هول شدم! به جانگ کوک نگاه کردم که گفت:با من باش
یهو اومد نزدیک و با یه بوسه بازم سکوت برقرار شد
به کای نگاه کردم که یهو دوید و رفت!(نظرات)