Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

قسمت56 رمان عاشقان شیطانی

۵۳ نظر
گزارش تخلف
sanako&chelsea
sanako&chelsea

بعد رسیدن به مدرسه:
داشتیم می رفتیم داخل کلاسمون که مدیر ما دخترا رو صدا کرد هر 3 رفتیم توی اتاق مدیر
مدیر:خب همون طور که می دونین شما 3 تا و آتسوکو جزو نفرات برتر کلاستون هستید و ما به این نتیجه رسیدیم که بهتره 4 نفر از بهترین دانش آموزان هر کلاس رو انتخاب کنیم تا یک امتحان ...

نظرات (۵۳)

Loading...

توضیحات

قسمت56 رمان عاشقان شیطانی

۱۷ لایک
۵۳ نظر

بعد رسیدن به مدرسه:
داشتیم می رفتیم داخل کلاسمون که مدیر ما دخترا رو صدا کرد هر 3 رفتیم توی اتاق مدیر
مدیر:خب همون طور که می دونین شما 3 تا و آتسوکو جزو نفرات برتر کلاستون هستید و ما به این نتیجه رسیدیم که بهتره 4 نفر از بهترین دانش آموزان هر کلاس رو انتخاب کنیم تا یک امتحان بدید و اگر قبول شدید برید یک سال بالاتر یعنی مثل بچه های 17 ساله
کاناده:ها؟
آیاکو:ها؟
یوکاری:ها؟
مدیر:یعنی واقعا شماها نفرات برتر کلاس باشید وای به حال بقیه-_-
(هر 3 جوش آوردن)
مدیر:شوخی کردم منظور اینه که یک سال زودتر برید دوم دبیرستان و اول دبیرستان زو نخونید!
یوکاری:بعد اون وقت کی باید درس بخونیم و امتحان بدیم؟؟
مدیر:سوال خوبیه..همون طور که می دونید تعطیلات زمستونی تو راهه می تونید اون موقع بخونید و روز آخر تعطیلات بیاین مدرسه برای امتحان و روز بعدش که همه میان مدرسه بهتون می گم قبول شدید یا نه!
هر سه:چشم-_-
مدیر:پس قبوله و لدفا به آتسوکو چان هم بگید
یوکاری:چشم
و رفتیم بیرون
یوکاری:اوفف بریم سر کلاس
آیاکو:وایی یعنی باید یه سال زودتر بریم؟
کاناده:اگه قبول بشیم!
یوکاری:عجب گیری افتادیما
ساناکو:تعطیلات زمستونیمون خراب شد!تازه قرار بود اون روز با یونا و یومیکو بریم بیرون!
یوکاری:وای چه خوب
کاناده:آره..راستی آیاکو تو چرا انقدر ساکتی؟
آیاکو:فکر کنم وقتی داشتیم میومدیم یادم رفت در اصلی کاخ رو ببندم
کاناده:شوخی میکنی!؟؟!
یوکاری:زنگ بزن آتسوکو درو ببنده تا اتفاقی نیفته!
آیاکو:باشه
آیاکو 3 بار به خونه زنگ زد ولی کسی تلفن رو برنداشت رفتیم توی کلاس وقتی زنگ اول تموم شد رفتیم دانشگاه پیش رجی وهمه چی رو بهش گفتیم
رجی:بهتره یکی بره خونه ببینه چه خبره
کاناده:من می رم
رجی:صبر کن به اون 9 نفر هم بگم لااقل یکی از ماها هم باهاتون بیایم شاید خطر ناک باشه
کاناده:باشه-_-
خلاصه قرار شد من و کو بریم البته با اجبار زیاد آیاکو هم بزور اومد-_-چون راننده جواب نداد مجبور شدیم پیاده تا کاخ بریم...اوفف 40 دقیقه!
20