ساعت ۴ صبح (4 o'clock) ولی اینبار تهیونگ پیشته و بارون میباره
دیشب نیمه های شب برق ها رفته بودن و بارون میبارید . بخاطر باد و طوفان کسی بیرون نبود. من این آهنگو توی یه کوچه ی تاریک پلی کردم .صدای باد، بارون ، درختایی که به هم کوبونده میشدن و برگاشون روی زمین می افتاد و صدای بهشتی کیم تهیونگ ... ترکیب زیبایی بود .
کاش هر روز بارون میبارید .
.
.
.
روزی نامه ای به ماه نوشتم
به او گفتم چیزی درخشان تر از تو نیست
با اینحال یک شمع کوچک روشن میکنم
در باغی پرنده ای بی نام و نشان آواز میخواند:
" تو کجا هستی ؟ "
چرا گریه میکنی ؟ اینجا فقط من و تو هستیم
من و تو ...
در انتهای این شب تاریک
زمانیکه ماه به پشت ابرها میرود
آن نور آبی که مرا دربرگرفته بود ناپدید می شود
من تو را فرزند ماه می نامم ما فرزندان ماه هستیم
در یک لحظه می میریم و زنده می شویم
زیر نور خورشید نمیتوانیمنفس بکشیم
و اکنون زیر نور ماه همه ی جهان به رنگ آبیست
این شب نیز میگذرد
و زمانیکه صبح می شود
آن نور آبی مرا ترک میکند...
نظرات (۳)