پیانیست(پارت بیستم){قسمت دوم}[گزارش نشه لطفا]

۱۷ نظر گزارش تخلف
Anahita.Mix
Anahita.Mix

محافظ بیرون اومد و در ماشینو باز کرد و ازش به عنوان سپر استفاده کرد و شروع به تیر اندازی کرد و بعد از اون راننده از ماشین پیاده شد و اونم شروع کرد به تیراندازی من و جه یو به این دونفر تیراندازی می کردیم و فرمانده ی ژاپنی از ترس از ماشین بیرون زد و شروع کرد به دویدن واز کوچه زد بیرون و رسید به جاده اصلی فرمانده رفت دنبالش و بعد وایساد تا هدف بگیره و شلیک کنه اما قبل از اینکه بتونه اینکارو کنه یه نفر بهش از پشت شلیک کرد شونه ی چپ فرمانده زخمی شد و برگشت و شروع به تیراندازی به کسی که بهش شلیک کرده بود،کرد و بعد دوباره وارد کوچه شد و پشت یه سطل آشغال بزرگ پناه گرفت و روی زانوهاش افتاد و هفت تیرشو داد دست چپشو دست راستشو روی جایی که تیر خورده بود فشار میداد تا جلوی خون ریزی رو بگیره اما خون مثل رود از زخمش بیرون می یومد.یهو توی دلم خالی شد و ترس همه‌ی وجودمو گرفت دست و پامو گم کردم.نگاهی به جه یو کردم و گفتم:من این دوتارو دارم تو با فرمانده برو زود باش.
=پس تو چی؟
_پشت سرتون میام یالا برووو
سپر جه یو شدم و یه تیر تو پای محافظ زدم و بعدش به سمت راننده تیراندازی کردم .جه یو سریع خودشو رسوند به فرمانده و از رو زمین بلندش کرد.و اومدن سمت من و ازم رد شدن و من همچنان تیراندازی می کردم و اسلحه هامو عوض می کردم. انگار تو ماشین فرمانده ژاپنیه کل مهمات ارتش ژاپنو گذاشته بودن تیراشون تموم نمی شد.به بازوی راننده شلیک کردم برای چند لحظه تیراندازی شون قطع شد و منم از موقعیت استفاده کردم و برگشتم سمت فرمانده و جه یو اما همین که میخواستم اولین قدممو بردارم یه تیر به پای چپم خورد و رو دوتا زانوم افتادم رو زمین.فرمانده و جه یو برگشتن سمت من و فرمانده بلند اسممو فریاد زد:جونگ بوم
درد وحشتناکی توی پام پیچید نمیتونستم تکون بخورم احساس می کردم رو پیشونیم عرق سرد نشسته.نگاهی به فرمانده کردم و دست راستمو بالا اوردمو به نشونه ی" برو " تکون دادم و بی صدا((بی صدا:منظورم از بی صدا اینکه لباشو تکون میداد و یه چیزی میگفت اما صدایی از گلوش در نمی اومد))
گفتم:برید...برید

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

پیانیست(پارت بیستم){قسمت دوم}[گزارش نشه لطفا]

۱۰ لایک
۱۷ نظر

محافظ بیرون اومد و در ماشینو باز کرد و ازش به عنوان سپر استفاده کرد و شروع به تیر اندازی کرد و بعد از اون راننده از ماشین پیاده شد و اونم شروع کرد به تیراندازی من و جه یو به این دونفر تیراندازی می کردیم و فرمانده ی ژاپنی از ترس از ماشین بیرون زد و شروع کرد به دویدن واز کوچه زد بیرون و رسید به جاده اصلی فرمانده رفت دنبالش و بعد وایساد تا هدف بگیره و شلیک کنه اما قبل از اینکه بتونه اینکارو کنه یه نفر بهش از پشت شلیک کرد شونه ی چپ فرمانده زخمی شد و برگشت و شروع به تیراندازی به کسی که بهش شلیک کرده بود،کرد و بعد دوباره وارد کوچه شد و پشت یه سطل آشغال بزرگ پناه گرفت و روی زانوهاش افتاد و هفت تیرشو داد دست چپشو دست راستشو روی جایی که تیر خورده بود فشار میداد تا جلوی خون ریزی رو بگیره اما خون مثل رود از زخمش بیرون می یومد.یهو توی دلم خالی شد و ترس همه‌ی وجودمو گرفت دست و پامو گم کردم.نگاهی به جه یو کردم و گفتم:من این دوتارو دارم تو با فرمانده برو زود باش.
=پس تو چی؟
_پشت سرتون میام یالا برووو
سپر جه یو شدم و یه تیر تو پای محافظ زدم و بعدش به سمت راننده تیراندازی کردم .جه یو سریع خودشو رسوند به فرمانده و از رو زمین بلندش کرد.و اومدن سمت من و ازم رد شدن و من همچنان تیراندازی می کردم و اسلحه هامو عوض می کردم. انگار تو ماشین فرمانده ژاپنیه کل مهمات ارتش ژاپنو گذاشته بودن تیراشون تموم نمی شد.به بازوی راننده شلیک کردم برای چند لحظه تیراندازی شون قطع شد و منم از موقعیت استفاده کردم و برگشتم سمت فرمانده و جه یو اما همین که میخواستم اولین قدممو بردارم یه تیر به پای چپم خورد و رو دوتا زانوم افتادم رو زمین.فرمانده و جه یو برگشتن سمت من و فرمانده بلند اسممو فریاد زد:جونگ بوم
درد وحشتناکی توی پام پیچید نمیتونستم تکون بخورم احساس می کردم رو پیشونیم عرق سرد نشسته.نگاهی به فرمانده کردم و دست راستمو بالا اوردمو به نشونه ی" برو " تکون دادم و بی صدا((بی صدا:منظورم از بی صدا اینکه لباشو تکون میداد و یه چیزی میگفت اما صدایی از گلوش در نمی اومد))
گفتم:برید...برید