فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 79

۲ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

بابابزرگ یوجین از اولش هم با ازدواج دخترش و اون مرد مخالف بود . پدر یوجین مرد پولداری نبود . شغل چندان خوبی هم نداشت . وقتی مادر یوجین پیش پدرش رفت تا اجازشو برای این ازدواج بگیره ، اون شوکه شده بود .
با اینکه مخالف بود اما این ازدواج سرگرفت .
وقتی یوجین به دنیا اومد ازش متنفر بود . چون یوجین سند اثبات عشق بین دخترش و اون مرد بود .
و حالا که یوجین باعث شده بود دخترش بمیره بیشتر ازش تنفر داشت .
پدربزرگ یوجین یه دانشمند بود . همیشه توی اتاقش در حال آزمایش بود . با اینکه سرپرست یوجین شده بود اما هیچوقت مواظبش نبود .
بعضی وقتا ، وقتی یوجین یه کلمه ای رو اشتباه میگفت تا حد مرگ کتکش میزد .
یوجین هم با گریه سمت اتاقش میرفت ... اما دلش خوش بود به یه چیزی .. به شکلاتی که هر هفته یبار بابابزرگش بهش میداد .
یوجین شک کرده بود که یه چیز اشتباهه . هروقت که اونو میخورد حالش بد میشد . اولش شکمش درد میکرد و بدنش میخارید . ولی بعد به تب و لرز وحشتناک تبدیل میشد .
بعضی وقتا هم بخاطر کم خونی از هوش میرفت .
یه روز یواشکی داخل اتاق بابابزرگش شد و متوجه شد شکلات ها عادی نیستن . توشون مواد شیمیایی عجیب غریبی ریخته میشد .
ولی یوجین بچه ی مهربونی بود . هنوزم به بابابزرگش ایمان داشت ... هر بار شکلاتو میخورد به امید اینکه بالاخره یه شکلات سالم باشه .
ولی هر هفته سم توی شکلات قوی تر میشد ... و بالاخره صبرش تموم شد .
بعد 15 سال تحمل اون سم ها بدنش دیگه طاقت نیاورد . این دفعه خون بالا میاورد و کل بدنش از حرکت وایمیستاد .
تصمیم گرفت بدنشو تقویت کنه چون هیچ دلش نمیخواست مریض بشه .
از خونه ببیرون میرفت و انواع حرکات رزمی رو یاد میگرفت . اونجا بود که با 6 تا پسر B.A.P آشنا شد .
اون زمانا یوجین اصلا آدم اجتماعی نبود چون پدربزرگش اونو تو خونه زندانی کرده بود و اجازه بیرون رفتن نمیداد .
وقتی 15 سالش شد یاد گرفت چطوری از خونه فرار کنه . یاد گرفت چجوری مستقل باشه .
ولی خب بااین حال هرشب وقتی برمیگشت پدربزرگش با دیدنش یه سیلی محکم میزد و اونو به اتاقش میفرستاد .
اما یه سیلی خیلی بهتر از مسموم شدن بود .
بعد گشتن با اون پسرا چیزی رو که آرزوشو داشت انجام داد . نجات دادن کسایی که بهشون ظلم میشد .
دلش میخواست هیچکس مث اون اذیت نشه .
یوجینو به عنوان پروانه ی مشکی و لیدرشون انتخاب کردن . با هم مردم رو نجات میدادن

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 79

۱۶ لایک
۲ نظر

بابابزرگ یوجین از اولش هم با ازدواج دخترش و اون مرد مخالف بود . پدر یوجین مرد پولداری نبود . شغل چندان خوبی هم نداشت . وقتی مادر یوجین پیش پدرش رفت تا اجازشو برای این ازدواج بگیره ، اون شوکه شده بود .
با اینکه مخالف بود اما این ازدواج سرگرفت .
وقتی یوجین به دنیا اومد ازش متنفر بود . چون یوجین سند اثبات عشق بین دخترش و اون مرد بود .
و حالا که یوجین باعث شده بود دخترش بمیره بیشتر ازش تنفر داشت .
پدربزرگ یوجین یه دانشمند بود . همیشه توی اتاقش در حال آزمایش بود . با اینکه سرپرست یوجین شده بود اما هیچوقت مواظبش نبود .
بعضی وقتا ، وقتی یوجین یه کلمه ای رو اشتباه میگفت تا حد مرگ کتکش میزد .
یوجین هم با گریه سمت اتاقش میرفت ... اما دلش خوش بود به یه چیزی .. به شکلاتی که هر هفته یبار بابابزرگش بهش میداد .
یوجین شک کرده بود که یه چیز اشتباهه . هروقت که اونو میخورد حالش بد میشد . اولش شکمش درد میکرد و بدنش میخارید . ولی بعد به تب و لرز وحشتناک تبدیل میشد .
بعضی وقتا هم بخاطر کم خونی از هوش میرفت .
یه روز یواشکی داخل اتاق بابابزرگش شد و متوجه شد شکلات ها عادی نیستن . توشون مواد شیمیایی عجیب غریبی ریخته میشد .
ولی یوجین بچه ی مهربونی بود . هنوزم به بابابزرگش ایمان داشت ... هر بار شکلاتو میخورد به امید اینکه بالاخره یه شکلات سالم باشه .
ولی هر هفته سم توی شکلات قوی تر میشد ... و بالاخره صبرش تموم شد .
بعد 15 سال تحمل اون سم ها بدنش دیگه طاقت نیاورد . این دفعه خون بالا میاورد و کل بدنش از حرکت وایمیستاد .
تصمیم گرفت بدنشو تقویت کنه چون هیچ دلش نمیخواست مریض بشه .
از خونه ببیرون میرفت و انواع حرکات رزمی رو یاد میگرفت . اونجا بود که با 6 تا پسر B.A.P آشنا شد .
اون زمانا یوجین اصلا آدم اجتماعی نبود چون پدربزرگش اونو تو خونه زندانی کرده بود و اجازه بیرون رفتن نمیداد .
وقتی 15 سالش شد یاد گرفت چطوری از خونه فرار کنه . یاد گرفت چجوری مستقل باشه .
ولی خب بااین حال هرشب وقتی برمیگشت پدربزرگش با دیدنش یه سیلی محکم میزد و اونو به اتاقش میفرستاد .
اما یه سیلی خیلی بهتر از مسموم شدن بود .
بعد گشتن با اون پسرا چیزی رو که آرزوشو داشت انجام داد . نجات دادن کسایی که بهشون ظلم میشد .
دلش میخواست هیچکس مث اون اذیت نشه .
یوجینو به عنوان پروانه ی مشکی و لیدرشون انتخاب کردن . با هم مردم رو نجات میدادن