رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 19
در حین رانندگی در دل شب توفانی و رعد آسا ، صدای خشخش جاده زیر لاستیک ها به گوش میرسه . خمیازهی بی صداش رو میبینم که با آستینش اون رو میپوشونه . متوجه حلقه های سیاهی زیر چشماش میشم .
+راستی اسم واقعیت چیه ؟
-کَسی (cassie)
این کلمه در سرم طنین انداز میشود .
+به نظر خسته میای ، کسی
-آره ، من زیاد نمیخوابم
+واسه همین اسم خودت رو دختر قهوهای گذاشتی ؟
-قهوه بهترین دوست منه . خواب های بد میبینم .
یک دستم رو روی دامن لباسش میزارم . فقط یه تماس مختصر و جزئی . به سبکی پَر .
+همه خواب های بد میبینن
از پنجره به بیرون خیره میشه . چشمانی آبی که به پشت شیشهی بخار گرفته زل زده است .
-نه مثل من
***
صدای جیغ ترمزها در حین وارد شدنمان به ورودی خانه ؛ به گوش میرسه . با چتری در دست وانت رو دور میزنم و به سمتش میرم . درحالی که با سرعت به سمت ایوان میریم ، دستم رو دور کمرش میندازم تا او رو نزدیک خود نگهدارم . میتونم سرمای پوستش رو احساس کنم .
منو به لرزه میندازه .
درون خانه صپای بارش باران روی سقف صدایی مانند میلیون ها طبل حلبی ایجاد میکنه . رعد و برق پنجره ها رو تو چهارچوب شون به لرزه میندازه . سرم را تکان میدم تا خیسی موهام از بین بره ،تماشاش میکنم که کوله پشتیش رو رو درمیاره و ویشنهاد میدم که ژاکتش رو به من بده . درحالی که که ژاکت رو به جالباسی آویزان میکنم ، بوی عطرش از روی چرمش به مشامم میرسه . باد ملایمی پشت گردنم احساس میکنم که باعث میشه موی تمام بدنم سیخ شه .
چشمانش خیلی آبی است .
+حموم انتهای سالنه . میتونی دوش بگیری و اون لباس ها رو دربیاری . من آتیش روشن میکنم (فک کنم منظورش شومینهس) . پیژامه با خودت آوردی ؟
میلرزه و میگه :< آره ولی نتونستم لباس خواب بیارم .>
او نیز حتما چنین احساسی داره . بی نظیره . خیلی بی نظیر .
میگم :<من یه دونه دارم که میتونم بهت قرض بدم . میزارمش پشت در حموم.>
نظرات (۹)