✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙
✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت هجدهم✙
==18==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، ارشد ا/ت $، رئیس کمپانی یونگی #)
(با ریتم خیلی آروم بخونید!) (به خونه برمیگردن.... کسی چیزی نمیگه.... زندگی گذشته ا/ت به کنار،،، حالا دیگه زندگی الانش هم در خطر بود... ا/ت خوب میدونست یونگی ناراحته... نگرانه!... اما همش با این جمله که برمیگرده آرومش میکرد... خودش خوب میدونست داره دروغ میگه، ولی با اینحال باز... دروغ میگفت! چون باعث میشد کمتر حالشون بد باشه) (ا/ت توی اتاقش نشسته بود که متوجه حضور فردی تو اتاقش شد... در رو قفل کرده بود! پس یونگی نمیتونست باشه... اون... اون ارشد ا/ت بود...) (ارشد رو که یادتونه؟ تو پارت یک و دو!) $برگرد @ا.ارشد!! شمایید؟ خیلی وقت بود ندیده بودمتون! واقعا... دلم براتون تنگ شده بود! $منم خوشحالم میبینمت... اما قبل همه اینا فقط باهام برگرد! قبل اینکه آخرین شانست رو از دست بدی @م.منظورت چیه؟ $اگه وقتت تموم بشه و به دلیل همون بیماری کوفتی بمیری برای همیشه از بین میری... اما اگه همین الان با من بیای میتونی دوباره یه تیانشی باشی! با من برگرد... @اما... من... نمیخوام! (ادامه در بخش نظرات)
نظرات (۱۰۷)