رمان مهدوی ادموند قسمت 60
آن روز بعد از رفتن مریم و پراکنده شدن اعضای خانواده، مصطفی و محمد بصورت جدی مشغول بررسی مشکلات به وجود آمده شدند و درصدد حل آنها برآمدند؛ محمد جان، بابا، باید با هم یه برنامه ریزی کنیم و به وضع زندگیمون سر و سامونی بدیم. خواهرت نیاز به آرامش داره، امروز قبل از اومدن شماها داشتم با یکی از دوستان قدیمم تو شیراز صحبت میکردم. اگه خدا بخواد تصمیم دارم مادر و خواهرت رو ببرم اون جا ولی اول باید یه خونه تهیه کنیم.
- بابا جون، خونه من متعلق به شماست، چرا میخواهید راه به این دوری برید، همسرم هم از بودن با شما خوشحال میشه.
- میدونم پسرم ولی آدم خودش باید یه سری ملاحظات رو به جا بیاره تا هیچ وقت موجب دلخوری نشه. شما باید استقلالتون رو در زندگی حفظ کنید تا بچه های خوبی تربیت کنید و تحویل جامعه بدید. خدا رو شکر منم که اینقدر پول دارم تا از پس هزینه های زندگیمون بر بیام. در ضمن میدونی که دکتر گفته هوای تهران برای من مثل سمّه.
- آخه شیراز خیلی دوره، در ضمن آب و هوای خیلی گرمی داره اون جا! ممکنه اذیت بشید.
#رمان_مهدوی ۶۰
کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw
جهت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت یه صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
.
.
بیاید برای عزیزانی که روزی کنارمون بودن و تو لحظه تحویل سال امسال دیگع کنارمون نیستن. هم یه صلوات بفرستیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نظرات (۴)