رمان مهدوی ادموند قسمت 60
آن روز بعد از رفتن مریم و پراکنده شدن اعضای خانواده، مصطفی و محمد بصورت جدی مشغول بررسی مشکلات به وجود آمده شدند و درصدد حل آنها برآمدند؛ محمد جان، بابا، باید با هم یه برنامه ریزی کنیم و به وضع زندگیمون سر و سامونی بدیم. خواهرت نیاز به آرامش داره، امروز قبل از اومدن شماها داشتم با یکی از دوستان قدیمم تو شیراز صحبت میکردم. اگه خدا بخواد تصمیم دارم مادر و خواهرت رو ببرم اون جا ولی اول باید یه خونه تهیه کنیم.
نظرات (۴)