رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 25
-مامان بگیر بخواب
+با این لحن با من حرف نزن !
-لحن خاصی ندارم !
+تو هم دقیقا مثل اونی ، جاستین . دقیقا مثل بابات .
فریاد میزنم :< من مثل اون نیستم ! من هنوز اینجام . فرزند خوبی هستم ! یه پسر خوب ! کی تو رو بعد از اون حادثه از اونجای رقتانگیز درآورد ؟ کی ازت مراقبت کرد ؟>
+وقتی عمدی باشه ، دیگه بهش نمیگن حادثه ، جاستین .
پروانه هام دوباره همگی میمیرن .
-من که عذرخواهی کردم !
+من اونجا خوشحال بودم . اونجا ساکت بود . میتونستم بخوابم .
سرم رو تکان میدم و میگم :<نه . نه . تو به اینجا تعلق داری ، اینجا خونهی توعه .>
نظرات (۷)